پرتال دانشگاهی کشور پرتال دانشگاهی کشور
University Portal of Iran




کلمات مرتبط

    نتایج کارشناسی ارشد 1402 نتایج ارشد 1402 دفترچه کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد امریه سربازی استخدام تامین اجتماعی استخدام شرکت نفت استخدام آموزش و پرورش استخدام بانک پذیرش بدون کنکور منابع کارشناسی ارشد منابع دکتری استخدام شهرداری آگهی استخدام پليس استخدام نیروی انتظامی لیست همایش های بین المللی لیست سمینار لیست کنفرانس سالن همایش مقاله ISI دانشگاه پيام نور استخدام بانک پاسارگاد سازمان سما استخدام بانک شهر استخدام بانک گردشگری آگهی استخدام بانک صادرات استخدام بانک پارسیان پودمانی علمی کاربردی 1402 استخدام دولتی استخدام استانداری استخدام آتش نشانی استخدام وزارت نيرو استخدام ديپلم استخدام برنامه نویس استخدام حسابدار نمونه سئوالات کارشناسی ارشد نمونه سئوالات دکتری ارزشیابی مدرک دانشگاه پیام نور فراگير دانشپذير مدرک دیپلم مدرک کارشناسی انتخاب رشته کنکور سراسری 1402 عدح.هق daneshgah پردیس دانشگاهی شهریه دانشگاهها آگهی استخدام تهران azad karshenasi arshad kardani peyvasteh azmoon konkoor mba مجازی mba یکساله مدرک mba
 اخبار دانشگاهی کشور / معرفی دانشگاه ها          17 فروردین 1389 - 06 April 2010

تأملی در نظام آكادميك ایران و غرب

دانشگاه غربي، دانشگاه ايراني

شروين مقيمي زنجاني علوم و دانش‌های جدید که طی یک سده و نیم گذشته وارد ایران شده است بویژه در حوزه علوم انسانی و اجتماعی، دارای مبانی خاصی است که با دانشگاه‌های جدید پیوندی ارگانیک دارد. مبانی مزبور از همان آغاز باید در پرتوی سنتی زنده و پویا مورد بازتفسیر قرار می‌گرفت و به تحولی اساسی منجر می‌شد که متاسفانه به وقوع نپیوست. علوم و دانش‌های جدید که طی یک سده و نیم گذشته وارد ایران شده است بویژه در حوزه علوم انسانی و اجتماعی، دارای مبانی خاصی است که با دانشگاه‌های جدید پیوندی ارگانیک دارد. مبانی مزبور از همان آغاز باید در پرتوی سنتی زنده و پویا مورد بازتفسیر قرار می‌گرفت و به تحولی اساسی منجر می‌شد که متاسفانه به وقوع نپیوست. نظام دانشگاهی به معنایی که امروز از آن ياد می‌کنیم، پدیده‌ای غربی است. این بدین معنا نیست که آموزش عالی و تعلیم و تربیت، در سنت ایرانی- اسلامی محلی از اعراب ندارد بلکه منظور این است که دانشگاه، اگر آن را معادل university غربی در نظر آوریم که مشخصات و ویژگی‌های خاصی را طلب می‌کند، محصول تمدن غربی است. آنچه در سنت تعلیم و تربیت ما رواج داشته و اکنون نیز در قالب نهادهایی چون حوزه علمیه به حیات خود ادامه می‌دهد، از جنس دیگری است. این تفاوت، تفاوتی تاریخی- فلسفی است، نه نوعی تمایز‌گذاری ایدئولوژیک. در این نوشتار مختصر خواهیم کوشید تا بحثی تطبیقی را درباره شیوه شکل‌گیری نظام‌های نوین آموزش عالی در ایران و غرب، دنبال کنیم. مدعای اصلی و اساسی این مقاله بر این فرض استوار است که نظام جدید دانشگاهی در ایران، بر خلاف بدیل غربی‌اش در ادامه سنت قدمایی تفکر و تعلیم در این مرز و بوم ظهور پیدا نکرد. ما از این واقعیت باعنوان توازی در نظام آموزش عالی در ایران یاد خواهیم کرد. در مقابل، ما دانشگاه‌های غربی را داریم که چنانکه نشان خواهیم داد از دل مدارس علوم دینی و کلیسایی سر برآوردند. این تفاوت، به زعم نگارنده، تفاوتی نیست که بتوان با ابتنای بر داده‌های تاریخی صرف آن را توضیح داد، بلکه تفاوتی است فلسفی و برآمده از 2 نوع نگاه به سرشت و ماهیت علوم عقلی. ظهور دانشگاه‌ در غرب دانشگاه به معنای امروزی آن، برآمده از حوزه‌های علمیه مسیحی و مدارسی است که در سده‌های میانه به تدریس الهیات و علوم دینی مشغول بودند. یک وجه این تحول، وجه سازمانی و نهادی است و وجه دیگر آن که البته از حیث تفاوت پیش‌گفته با سنت تعلیمی ما از اهمیت بیشتری برخوردار است، وجه محتوایی آن است. به عبارت دیگر سیر زایش و تحول دانشگاه غربی، از لحاظ سازمانی و نهادی، با سیر تحول محتوایی در مبانی علوم و صناعات، نوعی سازگاری و انطباق را نشان می‌دهد. دانشگاه به معنای امروزی آن، صرف چارچوب‌های اداری و قانونی یا محیطی فیزیکی برای تعلیم و تعلم نیست، بلکه واجد مبنایی فکری است که خود حاصل تحولات عمده فلسفی و الهیاتی در سده‌های میانه است. در اواخر قرن دوازدهم و در برخی از شهرهای اروپا مانند بولونیا، پادوا، پاریس و لندن ‌مدارسی که زیر نظر کلیسا به فعالیت مشغول بودند به نهاد آموزشی جدیدی به نام ‌اونیورسیتاس «universitas » تبدیل شدند. این عبارت، در آن زمان به معنای جامعه یا اتحادیه صنفی دانشجویان بود و مانند اصناف دیگر در این دوره، برای دفاع از ‌شأن اجتماعی و فرهنگی و حقوق گروه معلم و دانشجو به وجود آمد. با افزایش تعداد دانشجویان و روی‌آوردن بسیاری از افراد به حرفه معلمی، کلیسا ناگزیر شد که ضوابطی را برای تایید صلاحیت آنان مقرر کند. کلیسا برای این کار کسی را که نماینده اسقف‌ها به شمار می‌رفت و Magister نامیده می‌شد، معین کرده و بر کار صلاحیت استادان، نظارت می‌کرد. اما رفته رفته و با افول مرجعیت کلیسا، نهادهایی که خود از دل نظام تعلیم کلیسایی سربرآورده بودند، به سوی استقلال حرکت کردند. می‌توان میان دانشگاه‌هایی که به نحوی طبیعی رشد کردند و دانشگاه‌هایی که تاسیس شدند یا بر اثر مهاجرت پدید آمدند، تمایز قائل شد. استدلال ما این است که بر اساس شواهد و مدارک تاریخی، نخستین دانشگاه‌هایی که به شکل امروزین ظهور کردند، دانشگاه‌هایی بودند که به نحوی طبیعی و بر اثر پیشرفت و تحول مدارسی پیدا شدند که از قبل موجود بود. نخستین مدرسه‌ای که رسما به عنوان دانشگاه فعالیت خود را آغاز کرد، در شهر بولونیای ایتالیا پدیدار شد. اساسنامه این دانشگاه در سال 1158 به تصویب رسید. این دانشگاه در صدر تحولاتی بود که در اواخر قرن یازدهم و اوایل قرن دوازدهم با کشف«مجموعه حقوق مدنی»، در عرصه علم حقوق به وقوع پیوست. حقوق از این مجرا، کم‌کم و به مرور، بر اساس حقوق باستانی قبل از مسیحیت و قوانین دوره تئودوز، بنیان می‌گرفت. اما تحول اساسی، با تاسیس دانشگاه پاریس که از توسعه مدرسه عالی نوتردام به وجود آمد و اساسنامه آن در 1180 به تصویب رسید، به وقوع پیوست. از آغاز قرن دوازدهم، مدارس زیادی در قسمت مرکزی شهر پاریس تاسیس شده بود که امروزه نیز آن ناحیه را «سیته» می‌خوانند. اغلب استادان این مدارس از راهبان مسیحی بودند. دانشگاه پاریس، مرکز تدریس الهیات بود و مهم‌ترین دانشگاه در دوره مورد بحث به‌شمار می‌آمد. سازمان دانشگاه پاریس از آن پس به‌عنوان الگویی برای دیگر دانشگاه‌ها در اقصی‌نقاط اروپا و غرب، توجهات را به سوی خود جلب کرد. اغلب دانشگاه‌هایی که تاسیس می‌شد، ریشه در مدارسی داشت که تا پیش از آن، به تدریس الهیات و علوم دینی مشغول بودند. در آستانه نوزایی سده‌های پانزدهم و شانزهم میلادی، قریب به 80 دانشگاه به صورتی که بيان آن رفت، تاسیس شده بود. اما نکته جالب توجه، نه صرف فعل و انفعال در عرصه‌های سازمانی و نهادی، بلکه محتوای مطالب و موادی بود که در این دانشگاه‌ها تدریس می‌شد. اصل و اساس بر تعلیم الهیات استوار بود. اما بر اساس سنتی دیرینه در غرب که بویژه از دوره هلنیستی به یادگار مانده بود، ورود به حوزه تعلیم و تعلم معقولات، مستلزم پیش‌نیازهایی بود که عمدتا در زمره علوم عرفی قرار می‌گرفت. گروهی از این علوم در سده‌های میانه با عنوان«صناعات آزاد» مورد ملاحظه قرار می‌گرفت که خود به 2 بخش اصلی تقسیم می‌شد: دسته اول دستور زبان، معانی بیان و منطق را شامل می‌شد و دسته دوم مشتمل بر حساب، هندسه و هیات بود. اما با آغاز قرون یازدهم و دوازدهم میلادی و از مجرای آشنایی دوباره اندیشمندان غرب با فلسفه یونانی و رومی بویژه برخی از آثار ارسطو و افلاطون که عمدتا از طریق تمدن اسلامی به دست آنان رسیده بود، عصر نوینی آغاز شد که با تاسیس نخستین دانشگاه‌ها، به معنایی که امروز از آن مراد می‌کنیم، همراه شد. اما با همه این تحولات، هنوز هم صناعات آزاد، اخلاق، سیاست و پزشکی، در ذیل الهیات مسیحی قابل طرح بود. الهیات، علم برتر و به نوعی اشرف علوم محسوب می‌شد و با توجه به بسطی که سن توماس از طریق دریافت خاصی که از فلسفه ارسطو داشت به الهیات مسیحی داده بود، الهیات به‌عنوان غایت علم‌اندوزی و راه نجات و رستگاری، در صدر دیگر علوم قرار داشت. اما با همه این احوال و با در نظرداشتن همه محدودیت‌ها و دشواری‌های روش اسکولاستیکی یا مدرسی حاکم بر نهادهای آموزشی این دوره، نمی‌توان از نقش دوباره‌ای که عقل از طریق ترجمه شرح‌های فیلسوفان مسلمان بر فلسفه یونانی و احیای دوباره برخی متون و ترجمه آنها به لاتینی بویژه ارغنون ارسطو، در تعلیم الهیات برعهده گرفت غفلت کرد. به هر حال از لحاظ کیفی، محتوای دروس در شرف تغییر و تحول اساسی بود. کشف رساله منطقی ارسطو، نوعی امکان اتخاذ موضعی عقلانی به مسائل اعتقادی و تعبدی به وجود آورد که خود به خود به بالارفتن کیفیت دروس منجر شد. دانشجویان و مدرسان، بر اساس جدل، به مرور تعدادی مساله واقعی فلسفی و علمی را به نحوی مستقل و صرفنظر از مسائل دینی، تشخیص می‌دادند که در حقیقت بیش از پیش منجر به اعتقاد به مرجعیت صرف عقل می‌شد. در واقع همین مولفه کلیدی بود که راه را برای گذر به مرحله‌ای دیگر هموار کرد و از دل دانشگاه‌های سده‌های میانه، کسانی چون دانته و پترارک و فرهیختگانی چون اراسموس، لوتر و حتی گالیله ظهور کردند. با بسط دوباره عقلانیت هر نوع تجسسی درباره نفس و جهان و خداوند، بر اساس جدل عقلی مجاز شمرده می‌شد و گاهی حتی مواضع افراطی، الزاما بدون بررسی رد نمی‌شد. مدارس و مراکز تعالیم عالیه در ایران و اسلام نظام آموزشی سنتی ما که هنوز هم در قالب حوزه‌های علمیه به حیات خود ادامه می‌دهد، نه صرف یک نهاد آموزشی با مقررات خاص خود، بلکه مبتنی بر شالوده‌هایی فکری است که معلوم نیست ضرورتا با شالوده‌های فکری دانشگاه به عنوان نهادی غربی، سازگار باشد. حوزه‌های علمیه در ایران امروز در ادامه سنت قدمایی تعلیم و تعلم قرار دارند که در تمدن اسلامی از سابقه‌ای طولانی برخوردار است. اگرچه بخش قابل‌ملاحظه‌ای از سنت تعلیمی در تمدن اسلامی، متعلق به فعالیت‌های غیررسمي و انجمن‌های خانگی و درس و بحث‌های مقطعی است، اما نهادهای بسیار بلند آوازه و پراهمیتی نیز در تاریخ تمدن ایرانی- اسلامی، جهت تعلیم و آموزش نظام‌مند علوم مختلف تاسیس شد. یکی از مهم‌ترین این مراکز، بیت‌الحکمه بغداد بود که شالوده‌‌اش در سده دوم هجری قمری و در عهد خلافت منصور عباسی بنیاد نهاده شد و با اقداماتی که مامون در غنی ‌کردن کتابخانه بزرگ آن به خرج داد، به یکی از مهم‌ترین مراکز علمی و فلسفی جهان اسلام بدل گشت. نقش ایرانیان و سنت حکمت‌آموزی و دانش‌دوستی آنان در ایجاد و حفظ و رونق چنین نهادهایی، غیرقابل انکار است. از دیگر مراکز عمده تعلیم آموزش در تمدن اسلامی می‌توان به الازهر مصر اشاره کرد که در زمان خلافت فاطمیان اسماعیلی‌مذهب تاسیس شد و بسیاری از مورخان و سفرنامه‌نویسان اسلامی از عظمت و شکوه آن سخن رانده‌اند. یکی دیگر از مراکز عمده آموزشی، مدارس نظامیه بود که با تاسیس نظامیه بغداد به دست خواجه نظام‌الملک طوسی، جهت تدریس علوم دینی، رونق فراوانی پیدا کرد. بسیاری از صاحبنظران، معتقدند که اگرچه درباره مدارس و محافل درس نمی‌توان برای هیچ‌یک از 2 فرهنگ اسلامی و غرب مسیحی، اولویت زمانی قائل شد اما درباره مراکز سازمان‌یافته و وسیع‌تر تعلیماتی، می‌توان گفت که نزد مسلمانان از قدمت بیشتری برخوردار بوده است. به‌رغم همه فراز و نشیب‌ها و تحولات در حوزه مراکز تعلیم و تربیت در تمدن اسلامی- ایرانی و با وجود واقعیت زوال تدریجی علوم عقلی از بعد از قرن پنجم میلادی، اما سنت قدمایی تعلیم و تربیت دست‌کم در ایران و عراق و در نزد شیعیان، در قالب حوزه‌های علمیه، تداوم یافت. اما این نیز نکته‌ای است که اگرچه مناقشه اصولی/ اخباری در درون و میان عالمان شیعی، نهایتا به سود اصولیون یا ملتزمین به استنباطات عقلی خاتمه یافت، اما به مرور، نوعی رکود و رخوت در این نهاد راه یافت که در آغاز دوره جدید تاریخ ایران، یعنی آشنایی ایرانیان با مظاهر تمدن جدید غربی که دانشگاه نیز یکی از آنها بود، نتوانست بستر مناسبی برای تجدید حیات علوم عقلی و به عبارتی یک نوزایی دیگر در هیات قرن چهارمی آن باشد. البته در اینجا نمی‌توان از سرشت تحمیلی برخی از مظاهر تمدن مدرن که برخی آن را تقدیر تاریخی غیرغربیان قلمداد کرده‌اند، غفلت کرد. نخستین مدرسه به سبک جدید، 158 سال پیش در 1231 شمسی و با همت میرزا تقی‌خان امیرکبیر، با نام دارالفنون تاسیس شد. این مرکز، به تقلید از مدرسه «پلی‌تکنیک» که ناپلئون آن را در اوایل قرن نوزدهم میلادی در فرانسه بنیادگذاری کرده بود، دایر شد، اما دانشگاه تهران، به موجب قانون تاسیس دانشگاه مصوب هشتم خرداد ماه 1313 ایجاد شد و بعضی مدارس عالی که در آن هنگام وجود داشت، در آن ادغام شد. این 2 مرکز بزرگ آموزشی، به همراه مدارس عالی دیگری که به سبک جدید در ایران تاسیس شد، نقطه آغازی برای ورود علوم جدید و البته گسستی از نظام قدمایی تعلیم و آموزش بود. 2 تمایز اصلی: محتوایی و تاریخی- تمدنی آنچه در این نوشته از اهمیت اساسی برخوردار است، بحثی تاریخی در باب تحول نظام‌های آموزشی نیست، بلکه بحثی اساسا فکری یا به تعبیری، فلسفی است که البته برای ایضاح آن، چاره‌ای نداشتیم که به برخی از شواهد تاریخی اشاره کنیم. تمایز میان سنت آکادمیک غربی که دانشگاه‌های امروزین، چهره متاخر آن را به ما نشان می‌دهد، از سنت تعلیمی در تمدن ایرانی‌- اسلامی، در 2سطح یا از 2 منظر قابل بررسی است: 1- تمایز محتوایی و مبنایی در مواد و مطالب درسی در 2 سنت ایرانی- اسلامی و غربی؛ این بدان معناست که در سنت تعلیمی ایرانی- اسلامی، همواره فاصله میان 2گونه از علوم حفظ می‌شد؛ یکی علوم اصیله که در واقع به آن دسته از دانش‌های موجود اسلامی اطلاق می‌شد که منشأ اسلامی و عمدتا قرآنی داشت و دیگر علوم دخیله که با بسط و گسترش علوم یونانی در تمدن اسلامی، رواج یافته بود و فلسفه، طب، ریاضی، نجوم و ... را دربر می‌گرفت. نکته ظریفی که درک آن از اهمیت بسزایی برخوردار است، این است که اتفاقا در عالم اسلام بویژه در دوره اوج تمدن اسلامی در قرون سوم تا پنجم هجری، نوعی تسامح و تساهل به چشم می‌خورد که نمونه آن در دنیای مسیحی به هیچ‌وجه پیدا نمی‌شود. تقابل سنت یونانی با سنت دینی اسلام، بشدت و حدت دنیای مسیحی نبود. همین ویژگی تمدن اسلامی باعث شد که به‌رغم جلب و جذب عناصر یونانی در فرهنگ اسلامی، مراکز تعلیمی سنتی نیز در کنار مدارس ترویج علوم عقلی به کار خود ادامه دهند، اما قضیه در غرب به‌گونه دیگری رقم خورد. در آنجا، از یکسو به دلیل حضور سنت نیرومند فلسفی که از دوران یونان کلاسیک و البته عصر هلنیستی به جای مانده بود و البته به مدد شرح‌ها و ترجمه‌هایی که بعدها از طریق تمدن اسلامی به دست دانشوران مسیحی رسید و از سوی دیگر اهمیت آموزه‌های کلیسایی به عنوان یکی از مهم‌ترین بخش‌های مذهب مسیحیت، نه وحی توانست از علوم عقلی مبرا بماند و نه علوم عقلی توانستند به نحوی مستقل به کار خود ادامه دهند. در الهیات مسیحی از همان آغاز، کلیسا و تعالیم آن در کانون توجه قرار داشت. در واقع مفهوم سنت(Tradition) در الهیات مسیحی، مفهومی پیچیده بود که در آن، کتاب مقدس به عنوان امانت الهی و کلیسا به عنوان امانتدار معنای وحی و مرجع زنده تعلیم آن فهمیده شد. به عبارت دیگر کلیسا و کتاب عین یکدیگر بودند و کتاب جز در پیوند با کلیسا و سنت آن، میزان ایمان مومن محسوب نمی‌شد. از همین‌رو است که می‌گوییم علوم عقلی نمی‌توانست مستقل بسط یافته و به موازات تعالیم کلیسا عمل کند. این درهم تنیدگی، در سده‌های یازدهم و دوازدهم باعث شد تا الهیات مسیحی به‌عنوان علمی استدلالی و نه جدلی، در راس همه علوم عقلی قرار گیرد. این وحدت اگر به همان صورت باقی می‌ماند امر نامطلوبی بود، اما بسط و تحولی که در سده‌های میانه متاخر به آن داده شد، باعث شد که از دل الهیات استدلالی، علوم جدید ظاهر شوند. البته باید دقت داشت که تا پیش از رنسانس قرن 12میلادی، این سنت کلیسایی بود که به تدریج آموزه‌هایش را بر علوم عقلی تحمیل کرده بود اما در تمدن اسلامی، فلسفه به راه خود رفته و کلام نیز سرشت جدلی‌اش را حفظ کرد. 2- تمایز دوم، تمایز میان تحولات و دگرگونی‌های تمدنی میان این 2 سنت با توجه به تحولاتی است که از آن باعنوان مدرنیته یا تجدد یاد می‌کنیم؛ تمایز اخیر، در نسبت با تمایز نخست قابل ‌فهم است. چنانکه آمد، سنت تعلیمی سده‌های میانه در غرب، تحت لوای الهیات، همه علوم عقلی و فلسفی را دربر می‌گرفت. با تحولاتی که از سده یازدهم بویژه قرن دوازدهم به وقوع پیوست و متعاقب آن، آغاز عصر نوزایی، دانشگاه‌های نوظهوری نیز پدیدار شد که محتوای دروسی که در آنها تدریس می‌شد به موازات تحولات فکری فوق، به سنت جدید تفکر غربی بدل شد. در بحث از مبانی اندیشه جدید اروپایی یا همان تجدد، این نکته دارای اهمیت فراوان است که برخلاف دانشگاه‌های جدید اروپایی که همان‌طور که دیدیم، در ادامه سنت حوزه‌های علمیه قدیم به وجود آمد، در ایران اندیشه تاسیس دانشگاه در بیرون از سنت حوزه‌ها و نظام سنتی دانش، در دوره‌ای پدیدار شد که به هر حال خود این نظام سنتی نیز دچار ضعف و فتور شده و نهاد دیگری جایگزین آن نشده بود. به عبارت دیگر، فلسفه و علم جدید غربی در تداوم الهیات استدلالی سده‌های میانه و در قالب دانشگاه‌های نوظهور پا به عرصه نهاد. اما در تمدن ایرانی- اسلامی که آشنایی با مظاهر تمدن غربی در آن مواجهه‌ای ناخواسته بود، باعث شد تا تاسیس نهادهای آموزشی مدرن در ایران در گسست و تمایز از سنت تعلیمی دیرینه‌ای شکل بگیرد که واجد مبانی کاملا متفاوتی از بنیاد‌های فکری این نهادهای جدید بود. به هر حال، دانش‌های جدیدی که با دانشگاه وارد ایران شد، پشتوانه محکمی نداشت تا بتواند با ابتنای بر آن شکوفا شود. این معضل بویژه در حوزه علوم انسانی و اجتماعی و البته فلسفه، بسیار بیشتر به چشم می‌خورد. نتیجه‌گیری نگاه انتقادی به سیر تحولی ایجاد و ظهور نهادهای جدید آموزش در ایران، ممکن است تعابیر و تفاسیر معارض و متفاوتی را به دنبال داشته باشد. گروهی ممکن است تصور کنند که مراد از طرح این بحث، نفی نهادهای جدید و بیگانه‌ تلقی‌کردن آنها با سنت ایرانی- اسلامی تعلیم و تربیت است و از طریق همین مقدمه، نتیجه بگیرند که برای برون‌رفت از معضل مزبور، باید فکری اساسی به حال نهادهای مدرن کرده و برخی از نمونه‌های سنتی را جایگزین آن کنیم. برخی دیگر ممکن است اساسا توازی مزبور را به چشم یک مساله مورد ملاحظه قرار ندهند و استدلال کنند که همان‌گونه که در تاریخ تحول علوم و مراکز تعلیمی در تمدن اسلامی- ایرانی، نوعی توازی میان مدارس ترویج علوم عقلی و مدارس سنتی علوم اسلامی و نقلی وجود داشته است، اکنون نیز همان روند ادامه داشته و تفاوتی ایجاد نشده است. برخی نیز ممکن است از در نفی علوم سنتی و لاجرم نحوه ترویج آن وارد شوند، اما به‌زعم ما و چنانکه در این مقاله به آن اشاره شد، معضل مزبور نه صرف معضلی سازمانی یا حتی تاریخی، بلکه معضلی در اساس، فکری و فلسفی است و با روش‌های دستوری قابل حل و رفع نیست. اول از همه به نظر می‌رسد که علوم و دانش‌های جدید که طی یک‌سده و نیم گذشته وارد ایران شده است، بویژه در حوزه علوم انسانی و اجتماعی، دارای مبانی خاصی است که با دانشگاه‌های جدید پیوندی ارگانیک دارد. مبانی مزبور از همان آغاز باید در پرتوی سنتی زنده و پویا مورد بازتفسیر قرار می‌گرفت و به تحولی اساسی منجر می‌شد که متاسفانه به وقوع نپیوست. عدم‌پویایی و تحرک نظام سنت قدمایی نیز در این میان بسیار اثرگذار بوده است. از همین‌رو است که ما با برخی تنش‌ها و تعارض‌های مبنایی روبه‌رو هستیم که اتفاقا هرچه تلاش می‌کنیم تا از طریق دستوری و بخشنامه‌ای سر و سامانی به آن بدهیم، ناکامی بیشتری حاصل می‌شود. نخستین گام برای برون‌رفت از معضل فعلی، پذیرش واقع‌بینانه آن است. قدم دوم، تلاشی فلسفی برای فهم مبانی نظام جدید آموزش عالی از یکسو و کوشش برای احیای سنت قدمایی، نه در خلأ، بلکه در پرتوی همین مبانی جدید است. به عبارت دیگر، سنت قدمایی باید در پرتوی مبانی جدید خود را بازسازی و احیا کند و از سوی دیگر مبانی جدید نیز باید با تلاش پردامنه فکری و فلسفی، از مرحله فهم فی‌نفسه آن فراتر رفته و بر شالوده‌های سنت قدمایی استوار شود. منبع: دو ماهنامه فارابي، شماره 12

خبرنامه - شبکه های اجتماعی