اخبار دانشگاهی کشور / موفقیت 26 بهمن 1390 - 15 February 2012
واقعيت بازار را دستكم نگيريد
روانشناسي بازار سهام
واقعيت بازار را دستكم نگيريد
به اينترتيب، در سال ١٩٤٩ دو سال پس از فرار از مجارستان در دانشكده اقتصاد لندن ثبتنام كرد، تا اقتصاد و علوم سياسي بينالملل بخواند. دانشگاه LSE مكاني براي رشد سوسياليسم بود و تفاوت چنداني با ديگر دانشگاههاي آن زمان نداشت.
اما LSE شاهد حضور دو نفر از متفكرين قديمي، يعني اقتصاددان بازار آزاد، فردريش فانهايك و كارل پاپر فيلسوف، بود. شوارتز از هر دو نفر نكاتي آموخت، اما پاپر به الگوي فكري او بدل شد و تاثير فكري و عقلي عمدهاي بر زندگي او داشت.
پاپر چارچوبي فكري براي شوارتز فراهم آورد كه بعدها در فلسفه سرمايهگذاري و روش سرمايهگذاري او، تكامل يافت. شوارتز پس از اينكه در نوشتن يك كتاب ناموفق عمل كرد، به فعاليتهاي مالي بازگشت. از آن زمان به بعد او به بازارهاي مالي به عنوان آزمايشگاهي نگاه كرده است كه ميتواند ايدههاي فلسفي خود را در آن آزمايش كند.
ديدگاههاي ما نسبت به جهان، ناقص و تحريف شدهاند
شوارتز در اين زمينه ميگويد: من به اين نتيجه رسيدم كه اساسا تمام ديدگاههاي ما نسبت به جهان تا حدودي ناقص و تحريف شده است. او با بيان صادق بودن اين كشف در مورد خودش، اينگونه نتيجهگيري كرد: «من خطاپذير هستم.» اين تنها يك مشاهده نبود، بلكه به يك اصل عملياتي و باور غالب براي او تبديل شد.
اغلب مردم قبول دارند كه ديگران مرتكب اشتباه ميشوند. اغلب آنها ميپذيرند كه در گذشته مرتكب اشتباهي شدهاند. اما چه كسي درست در هنگام تصميمگيري، علنا تصديق ميكند كه خطاپذير است؟ تعداد بسيار كمي اينگونه هستند، همان طور كه شوارتز در اظهارنظر خود درباره شريك سابقش، جيمي راجرز (مدير صندوق كوانتوم) ميگويد: تفاوت عمده جيم راجرز با من اين بود كه جيم فكر ميكرد ديدگاه رايج هميشه اشتباه است، در حالي كه من فكر ميكردم كه ما نيز ممكن است در اشتباه باشيم.
هنگامي كه شوارتز در حيطه سرمايهگذاري فعاليت ميكند، نسبت به اين موضوع آگاه است كه ممكن است اشتباه كند و نسبت به فرآيندهاي فكري خود نيز منتقد است. اين ويژگي باعث ايجاد انعطاف و چابكي ذهني بينظيري در او شده است.
باورها و پيامدها
اگر به گونهاي كه شوارتز باور دارد، ديدگاه همه افراد نسبت به جهان «تا حدودي ناقص و تعريف شده» باشد، بنابراين درك ما از جهان نيز الزاما ناقص و غالبا اشتباه است. براي ارائه نمونهاي برجسته از اين موضوع، ميتوان گفت هنگامي كه كريستف كلمب سفر خود در اقيانوس اطلس به سوي هند را آغاز كرد، همه بر اين باور بودند كه زمين مسطح است و او از لبه دنيا سقوط خواهد كرد، ولي كار او شاهكاري در زمينه جهت يابي بود كه هرگز دوباره در تاريخ رخ نخواهد داد.
شوارتز از همين خصوصيت كور شدن و نديدن واقعيت توسط افراد در سرمايهگذاري استفاده كرد. زماني كه صندوق كوآنتوم را ايجاد كرد، به آزمايش نظريه خود پرداخت، به اينترتيب كه در جستوجوي گرايشهاي در حال توسعه بازار يا تغييرات ناگهاني بود در حالي كه هيچ كس متوجه اين عوامل نشده نبود.
در سال ١٩٧۲، شوارتز با توجه به اين موضوع كه مديريت بانكها به دست جوانترها خواهد افتاد و به دنبال آن حاشيه سود آنها افزايش خواهد داشت، گزارشي با عنوان «عاملي براي رشد بانكها» منتشر و پيشبيني كرد كه سهام بانكها در شرفترقي است. او برخي از بانكهايي كه مديريت بهتري داشتند را معرفي كرد. در اين هنگام، افزايش ارزش سهام بانكها آغاز شد و شوارتز سودي ۵٠ درصدي به دست آورد.
چگونه باورها واقعيتها را تغيير ميدهند؟
به عقيده شوارتز، برداشتهاي تحريف شده ما، عاملي در شكلگيري رويدادها هستند. به طوري كه او ميگويد «آنچه باورها انجام ميدهند تغيير واقعيتها است.»
همچنين شوارتز معتقد بود تغييرات در قيمتهاي سهام باعث تغيير بيشتر قيمتها در آينده ميشود. اين نظريه شايد مضحك به نظر برسد، اما مضحك نيست. براي مثال، هنگامي كه قيمتهاي سهام افزايش مييابد، سرمايهگذاران احساس ميكنند كه ثروتمندتر شدهاند و پول بيشتري خرج ميكنند؛ در نتيجه فروش و سود شركت بالا ميرود. تحليلگران والاستريت به اين «فضاي رونق در حال رشد» اشاره ميكنند و به سرمايهگذاران تاكيد ميكنند كه خريد كنند. اين امر باعث ميشود تا ارزش سهام بالاتر رود و سرمايهگذاران باز هم ثروتمندتر شوند، بنابراين، بيشتر خرج ميكنند و به همينترتيب اين روند ادامه مييابد. اين چيزي است كه شوارتز آن را «فرآيند انعكاسي» مينامد؛ تغيير در قيمت سهام باعث تغيير در وضعيت بنيادي شركت شده كه در پي آن افزايش بيشتري در قيمت سهام را توجيه ميكند. اين فرآيند به همينترتيب ادامه مييابد.
انعكاس يك حلقه بازخوردي است: برداشتها، واقعيتها را تغيير ميدهند و واقعيتها، برداشتها را دستخوش تغيير ميكنند. مانند اتفاقي كه با سقوط بات، واحد پول تايلند، در سال ١٩٩٧ رخ داد.
در جولاي ١٩٩٧، بانك مركزي تايلند اجازه داد تا واحد پولي اين كشور شناور شود. بانك انتظار تضعيف ارزش پول در حدود ۲٠ درصد را داشت، اما در ماه دسامبر بات از نسبت برابري ۲۶ بات به 1 دلار آمريكا به بيش از ۵٠ بات در مقابل همين واحد پول سقوط كرد كه حاكي از سقوطي ۵٠ درصدي بود.بانك مركزي تشخيص داد كه ارزش واقعي بات ٣٢ به 1 دلار آمريكا بوده است. اين ميزان، احتمالا طبق مدلهاي نظري براي ارزشگذاري ارز به دست آمده بود. آنچه كه بانك از منظور كردن آن غافل ماند، آثار تشديدشونده رفتار سرمايهگذاران بود.
تايلند يكي از كشورهاي «ببرهاي آسيايي» بود، كشوري كه به سرعت در حال رشد بود و به نظر ميرسيد در مسيري كه ژاپن رفته بود، گام بر ميدارد. از آنجا كه دولت تايلند، ارزش بات را با دلار آمريكا تنظيم كرده بود، به همين دليل بات به عنوان واحد پولي كه از ثبات برخوردار است، به شمار ميآمد. بنابراين، بانكداران بينالمللي از دادن ميلياردها دلار وام به شركتهاي تايلندي خرسند بودند و تايلنديها نيز بسيار خوشحال بودند كه از آنها وام بگيرند، زيرا نرخ بهره دلار آمريكا پايينتر بود.
هنگامي كه اين واحد پولي سقوط كرد، ارزش بدهيهاي شركتهايي كه بايد بر مبناي دلار آمريكا بازپرداخت ميكردند، هنگامي كه بر مبناي بات محاسبه شد ناگهان به ارقام سرسام آوري تبديل شد.
سرمايهگذاران با ديدن چنين حادثهاي، سهام تايلندي خود را زير قيمت فروختند. خارجيها در حالي كه هيجان زده شده بودند باتهاي خود را به دلار تبديل كردند و به كشور خود بردند. بات با سقوط بيشتري مواجه شد. هر چه پيش ميرفت بيشتر به نظر ميرسيد كه شركتهاي تايلندي هرگز قادر به بازپرداخت بدهيهاي خود نخواهند بود. تايلنديها و خارجيها هر دو همچنان به فروش ادامه دادند.شركتهاي تايلندي هزينههاي خود را كم كردند و كاركنان خود را اخراج نمودند. بيكاري به سرعت افزايش يافت، كارگران پول بسيار كمي براي هزينه كردن داشتند ـ و آنهايي كه هنوز پولي براي خرج كردن داشتند، به خاطر عدم اطمينان از آينده آن را نگه داشته بودند. آينده بسياري از شركتهاي تايلندي، حتي آنهايي كه بدهي دلاري چنداني نداشتند، روز به روز بيثباتتر و پرخطرتر به نظر ميرسيد. در نهايت هم اقتصاد تايلند سرنگون شد.
هنگاميكه بات سقوط كرد، اقتصاد تايلند از درون منفجر شد و بات بيشتر سقوط كرد. تغيير در قيمتهاي بازار باعث تغيير شديدتر در قيمتهاي بازار شده بود! اين همان نظريه شوارتز است.
برتري سرمايهگذار خبره
فلسفه سرمايهگذار خبره به توصيف واقعيت سرمايهگذاري، چگونگي عملكرد بازار، چگونگي تعيين ارزش و دليل تغيير قيمتها ميپردازد و راهنماي سرمايهگذار در اقداماتش خواهد بود. فلسفه سرمايهگذار، معيارهاي سرمايهگذاري او را روشن ميسازد و اين امكان را به او ميدهد تا با ميزان قابل قبولي از قطعيت، به تشخيص «رويدادهايي با احتمال بالا» بپردازد.
سرمايهگذاري تا حدود بسيار زيادي، فرآيندي فكري است و اگر تنها يك عامل باشد كه سرمايهگذار خبره را متمايز سازد، آن عامل ميزان تفكري است كه او دارد.بافت و شوارتز هر دو فلسفههاي بسيار مفصل و منحصر به فردي را براي خود ايجاد كردهاند. هر اقدامي كه آنها انجام ميدهند نشانگر گستردگي و عمق تفكر قبلي آنها است. آنها پيش از آنكه يك ده سنتي سرمايهگذاري كنند، عميقا درباره هر سرمايهگذاري فكر ميكنند.
فلسفه سرمايهگذار خبره، همچنين از لحاظ رواني، حاشيه امنيت مستحكمي براي او ايجاد ميكند: اين حاشيه امنيت همان چيزي است كه سرمايهگذار خبره را قادر ميسازد تا در حالي كه اطرافيانش در حال سقوط هستند، همچنان خود را حفظ كند. آنها از رفتارهاي رونق و ركود بازار به خوبي آموختهاند كه واكنش مثبت و منفي بازار همواره مبالغهآميز و تحريف شده است و بدين ترتيب به بهترين نحو از اشتباهات بازار استفاده ميكنند.
من شايسته موفقيت در بازار هستم
فلسفه سرمايهگذاري شما نشانگر باورهاي شما درباره دنياي پيرامون ميباشد؛ باورهايي كه شما به عنوان يك سرمايهگذار درباره خود داريد، بسيار مهم است. بافت و شوارتز هر دو باورهاي مشتركي درباره خودشان دارند كه از عوامل اصلي موفقيت آنها ميباشد.آنها بر اين باورند كه شايسته موفقيت و بهدست آوردن پول هستند.
آنها بر اين باورند كه مسوول سرنوشت مالي خود هستند و خودشان (و نه بازارها يا برخي نيروهاي بيروني) باعث به وجود آمدن سود و زيانهايي هستند كه همگي تحت كنترل آنها هستند.
اين باورها به صورت نيمه خودآگاه شكل گرفتهاند و در پشت اعتماد به نفسي قرار دارند كه سرمايهگذار خبره در بهكارگيري فلسفه سرمايهگذاري خود، آن را بروز ميدهد.
مطب روانشناسان مملو از افرادي است كه به موفقيت رسيدهاند، با اين حال هماكنون غمگين هستند، زيرا به طور نيمه خودآگاه از موفقيت ميترسند يا عميقا احساس ميكنند كه شايسته موفقيت نيستند؛ همچنين، اينگونه مطبها پر از افرادي است كه باور نيمه خودآگاه آنها مبني بر اينكه «من دوست داشتني نيستم» روابط آنها را تخريب كرده است و همين طور پر از سرمايهگذاراني است كه بيجهت بخشي از سودهاي خود را از دست دادهاند، به اين دليل كه واقعا احساس نميكنند كه استحقاق كسب پول را داشته باشند.
بخش اساسي موفقيت بافت و شوارتز اين است كه هيچكدام از آنها با اين چنين باورهاي محدودكنندهاي، متوقف نشدهاند. درك اين موضوع كه چنين باورهايي بسيار مهم هستند، آسان است. اگر باور نداشته باشيد كه شايسته پول در آوردن هستيد، آنگاه موفقيت در سرمايهگذاري شما را نگران ميكند. احساسات شما به طور اجتنابناپذير قضاوت شما را تحتالشعاع قرار ميدهد و مرتكب اشتباهاتي ميشويد و پول بهدست آمده را از دست ميدهيد.
به همينترتيب، تنها با پذيرش مسووليت نتايج تصميمات خود ميتوانيد كنترل اقدامات خود را در دست داشته باشيد. اين عبارت، به آن معنا نيست كه ميتوانيد رويدادهاي بيروني را كنترل كنيد، اما اين توانايي را داريد كه چيزهايي كه در كنترل شما است را مشخص كنيد و در همان موضع بمانيد.
سرمايهگذاراني كه بر مبناي راهنمايي كارگزار، يا آنچه كه دوستانشان انجام ميدهند، عمل ميكنند و يا منبع اصلي تصميمگيري در مورد سرمايهگذاري آنها، خبرها و شايعات هستند، همچون چوب پنبههايي هستند كه بر روي امواج اقيانوس بالا و پايين ميروند. آنها اجازه ميدهند تا ديگران فعاليتهاي آنها را كنترل كنند، بنابراين زماني كه پول از دست ميدهند، لااقل خيالتان راحت است كه تقصير با آنها نيست؛ البته نتيجه اسفبار آن است كه هرگز روش درست سرمايهگذاري را ياد نميگيرند.
منبع: دنياي اقتصاد