بزرگداشت نویسنده کمونیست و هتاک به امام(ره) در دانشگاه تهران
یکی از مخربترین جریانهای فرهنگی امروز که در عرصهی ادبیات نمود بیشتری دارد، اسطورهسازی از نویسندگان و چهرههای معاند نظام و انقلاب است. این جریان در اواخر دههی ۷۰ با حمایتهای دولتی! به اوج خود رسید و طی سالیان اخیر به طور نسبی افول کرد ولی به تازگی شاهد فعالیتهای جدیدی در این مورد هستیم...
به گزارش پرتال دانشگاهی کشور به نقل از برهان؛ نوزده اردیبهشت امسال در تالار پاریزی دانشکدهی ادبیات مراسم بزرگداشت غلامحسین ساعدی با حضور تعدادی از اعضای وابسته به کانون منحله نویسندگان مثل محمد صنعتی، امیر احمدی آریان، محمد رضایی راد، جواد مجابی، رسول شکیبا، بهروز دولت آبادی و جمعی از دانشجویان ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد. همچنین کوروش اسدی(از فعالان کانون در اقدامات علیه نظام) نیز به عنوان یکی از میهمانان و سخنرانان دعوت شده بود که ظاهرا از حضور در این نشست انصراف داد. گفتنی است این مراسم از سوی جامعهی فرهنگی دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد. برای بیان اهمیت و عواقب این کار ضد فرهنگی لازم دانستیم تا به معرفی این چهرهی ضد دینی بپردازیم؛
اسطوره سازی از نویسندگان ضددین؛
یکی از مخربترین جریانهای فرهنگی امروز که در عرصهی ادبیات نمود بیشتری دارد، اسطورهسازی از نویسندگان و چهرههای معاند نظام و انقلاب است. این جریان در اواخر دههی ۷۰ با حمایتهای دولتی! به اوج خود رسید و طی سالیان اخیر به طور نسبی افول کرد ولی به تازگی شاهد فعالیتهای جدیدی در این مورد هستیم. با نگاهی دقیقتر بر عوامل و دستاندرکاران این جریان، میتوان رد پای «کانون نویسندگان ایران» و عناصر غربزده و وابستهای چون «علی دهباشی» و «بهروز غریبپور» را مشاهده کرد. تألیف و تدوین جشننامههای جامعی از این چهرههای دینگریز، اختصاص ویژهنامهی مجلات ادبی به ایشان، برگزاری شبهای یادمان برای آنان و راهاندازی جریان تاریخ شفاهی ادبیات معاصر بخشی از اقدامهای انجام شدهی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی برای اسطورهسازی و قهرمانپروری از عناصر ضددین و ضدانقلاب است.
اعضای وابسته به کانون غیرقانونی نویسندگان ایران، اینبار در مهمترین دانشگاه کشور برای نویسندهای بزرگداشت گرفتند که عنادش با دین و مقدسات اسلامی برای همگان آشکار است. جالب اینکه این نویسندهی بدنام از عوامل فعالِ ساواک در رژیم منحوس پهلوی در انحلال کانون نویسندگان بود اما هماکنون نیروهای خودفروختهی کانون برای پیشبرد اهداف ضدجمهوری اسلامی خود، عَلمِ مبتذلنویسی را بلند میکنند که خود بیش از همگان بر فاسد بودنش اعتقاد دارند!
در این مکتوب با معرفی غلامحسین ساعدی به گزارشی از این مراسم میپردازیم تا بار دیگر مسؤولین فرهنگی را از اقدامهای مخرب جریانهای ضد دین و انقلاب با هزینهی نظام!! آگاه کنیم. مطالب معرفی ساعدی مستند به کتاب «کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک» از انتشارات مرکز اسناد در صفحات ۳۵ تا ۳۷ و برگرفته از جلد هشتم مجموعهی «نیمهی پنهان» در صفحات ۴۳ تا ۸۱ است.
بزرگداشت نویسندهی کمونیست و هتاک به امام(ره) در دانشگاه تهران؛
در ایام برگزاری بیست و چهارمین دورهی نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران و در حالی که توجه اهالی فرهنگ و ادب به بزرگترین رویداد فرهنگی کشور جلب بود، اعضای وابسته به کانون نویسندگان ایران، در مهمترین دانشگاه کشور برای غلامحسین ساعدی بزرگداشت گرفتند! به راستی برگزاری مراسم بزرگداشت برای مبتذلنویس کمونیستی است که آشکارا به اسلام، انقلاب و حضرت امام(ره) هتاکی کرده است؛ واجد کدام ضرورت است و چه معنایی در بطن خود دارد؟
غلامحسین ساعدی فرزند علیاصغر (علی بابا) در سال ۱۳۱۴ (ه.ش) در تبریز به دنیا آمد. پدرش کارمند سادهی دولت بود. دوران ابتدایی را در دبستان بدر و دوران متوسطه را در دبیرستان منصور سپری کرد و بعد به دانشکدهی پزشکی راه یافت. جالب اینکه پایاننامهی وی با عنوان «علل اجتماعی پسیکونوروزها در آذربایجان!!» بود که پس از ماهها بحث و جدل با اکراه پذیرفته شد. در سال ۱۳۴۰ پس از دریافت دکترای پزشکی راهی تهران و به خدمت سربازی اعزام شد. در پادگان سلطنتآباد به عنوان پزشک پادگان و بهصورت سرباز صفر! مشغول به خدمت گردید. در سال ۱۳۴۲ برای دریافت تخصص بیماریهای اعصاب و روان به بیمارستان روزبه رفت و موفق به کسب تخصص در رشتهی روانپزشکی شد.
عضویت در حزب توده؛
ساعدی در کنار طبابت به نویسندگی روی آورد و نمایشنامهنویسی را برگزید. اولین نمایشنامهی وی «شب نشینی باشکوه» بود. در سال ۱۳۴۰ با مرحوم «آلاحمد» آشنا شد و تحت تأثیر تفکرات او قرار گرفت و به نوشتههای خود رنگ و بوی سیاسی داد.
در دورهی دانشجویی جذب شعارهای مارکسیستی میشود و در جریان ملی کردن صنعت نفت به عضویت حزب توده در میآید و به مطالعهی متون مارکسیستی روی میآورد. در سال ۱۳۳۳ به اتهام عضویت در حزب توده دستگیر و مورد بازجویی قرار میگیرد و پس از ۳ ـ ۴ روز، آزاد میشود.
شروع نویسندگی؛
یکی از آثار اولیّهی ساعدی به نام داستان «آفتاب و مهتاب» در مجلهی «سخن» دکتر «خانلری» چاپ شد. از همین زمان همکاری با مجلهی «اندیشه و هنر» را که با سردبیری «ناصر وثوقی» منتشر میگردید، آغاز کرد. ساعدی در توصیف شرایط آن سالها و دلایل روی آوردنش به نویسندگی در چارچوب حزب توده، میگوید:
«... ما برای احراز هویّت در یک گروه یا حزب میبایستی خودی نشان میدادیم. قصهی اولیّهام در مجلات جوانان دموکرات و روزنامهی دانشآموز چاپ شد. در آنموقع یک نوع شیفتگی، یک نوع رمانتیسم مرا فراگرفته بود. در سال ۱۳۳۲ که بچه بودم فکر میکردم که میتوانم بروم و بجنگم اما کودتا پیش آمد و از این لحظه تمام راهها بسته شد. از اینجا بود که مسألهی نوشتن را جدی گرفتم. این را بگویم که نوشتن یک امر اضطراری نیست... مشکل ما در اینجا بود که به شدت سیاسی شده بودیم. ما بچههای قبل از ۱۳۳۲ بودیم که پلی را پشت سر گذاشته بودیم، چیزی را تجربه کرده بودیم، بنابراین سیاست و ادبیات با هم آمیخته شده بود ...»
اولین اثر و تقلید از هدایت؛
ساعدی بعد از چاپ چند اثر پراکنده در روزنامهها و مجلات، اولین مجموعه قصهاش را در سال ۱۳۳۴ به بازار کتاب میفرستد. خود او در مورد آثار این دوره میگوید: «...اولین و دومین کتابم مزخرفنویسی مطلق بود. همهاش یک جور گردنکشی در مقابل لاکتابی، در سال ۱۳۳۴ چاپ شد...»
ساعدی این دوره از زندگیاش را با تقلید مستقیم و مشخص از «صادق هدایت» سپری میکند و تا آنجا تحت تأثیر گرایش نهیلیستی کارهای هدایت واقع میشود که همانند او تصمیم به خودکشی میگیرد و برای اینکار «سیانور» هم فراهم میکند.
ساعدی در مورد این تقلید کورکورانه میگوید: «...خندهدار است که آدم در سنین بالا، به بیمایگی و عوضی بودن خود پی میبرد، ریشهی ظریف روح هنرمند کاذب هم تحمل یک تلنگر کوچک را ندارد. چیزکی در جایی نوشتند و من غرق در ناامیدی مطلق شدم. سیانور هم فراهم کرده بودم که خودکشی کنم. ولی یک پروانهی حیرتآور، در یک سحر مرا از مرگ نجات داد...»
تأتر قبل از انقلاب در خدمت ساعدی؛
ساعدی به عنوان نمایشنامهنویس شهرت فراوانی داشت. وی این شهرت را بیش از هرچیز مدیون حمایتهای رژیم پهلوی و همکاری با ادارهی تأتر وزارت فرهنگ بود. او از معدود نمایشنامهنویسان ایرانی بود که هرچه مینوشت و هرچه در حوزهی نمایش تولید میکرد، به سرعت از سوی وزارت فرهنگ و هنر پهلوی خریداری میشد و توسط گروههای مختلف و فعال در ادارهی تأتر برای اجرا در صحنه، آماده میگردید.
میزان حمایت رژیم پهلوی از ساعدی طوری بود که از اواسط دههی ۴۰، بیشتر سالنهای نمایش تهران در تسخیر کارهای او قرار گرفت و یا اینکه گروههای تأتر شهرستانی و دانشجویی، هر یک کار و نوشتهای از وی را در دست تمرین، داشتند.
از نیمهی دوم دههی ۴۰، پای ساعدی به عرصهی سینما و فیلمسازی هم کشیده شد و برخی از نوشتههایش به صورت فیلم به بازار سینمای ایران عرضه گردید. لااقل از چهار داستان او فیلم ساخته شده که فیلمنامههای آن را خود او نوشته است. از جمله «گاو» و «آرامش در حضور دیگران»، «ما نمیشنویم» و داستان «آشغالدونی» که تحت عنوان «دایرهی مینا» روی پرده رفت.
ساعدی به عنوان نمایشنامهنویس شهرت فراوانی داشت. وی این شهرت را بیش از هرچیز مدیون حمایتهای رژیم پهلوی و همکاری با ادارهی تأتر وزارت فرهنگ بود. او از معدود نمایشنامهنویسان ایرانی بود که هرچه مینوشت و هرچه در حوزهی نمایش تولید میکرد، به سرعت از سوی وزارت فرهنگ و هنر پهلوی خریداری میشد و توسط گروههای مختلف و فعال در ادارهی تأتر برای اجرا در صحنه، آماده میگردید.
مطب ساعدی، پاتوق نویسندگان دینگریز؛
ساعدی در اوایل دههی ۴۰ با جلال آلاحمد آشنا شد و از این راه با بسیاری از اهالی قلم اعم از نویسنده یا شاعر ارتباط پیدا کرد. در همین سالها با برادرش ـ اکبر ساعدی ـ مطبی در یکی از محلههای مرکزی تهران ـ حوالی خیابان دلگشا و میدان کلانتری ـ دایر نمود. این مطب پاتوق نویسندگان و دوستان ساعدی نظیر «صمد بهرنگی» بود. دوستان شهرستانی ساعدی در مدت اقامت خود در تهران، به جای رفتن به مسافرخانه یا هتل، در این محل اقامت میکردند. او یکی از اتاقهای موجود در آپارتمان مطبش را برای این کار تجهیز کرده بود و چون ازدواج نکرده بود، خودش هم در این محل اقامت میکرد.
حضور در دربار پهلوی ؛
در ایامی که همزمان با زمزمهی تشکیل کانون نویسندگان ایران و جلسات آن بود، به دعوت «مهرداد پهلبد» به وزارت فرهنگ و هنر پهلوی رفت و با سمتِ نمایشنامهنویس به استخدام روز مزد آنجا درآمد. بلافاصله به سفر مطالعاتی اروپا اعزام شد. وی دربارهی چگونگی ارتباط خود با پهلبد، در تاریخ ۲۳ تیرماه ۱۳۴۹ به «نسرین فقیه» میگوید:
«قرار است من فردا به ملاقات آقای پهلبد بروم و پنج هزار تومان قرار است به من بدهد.»
ساعدی به همراه جلال آلاحمد بهوسیلهی «سیمین دانشور» با «احسان نراقی» ارتباط برقرار کرد و برای همکاری به مؤسسهی مطالعات اجتماعی رفت و زیر نظر احسان نراقی به فعالیتهای مرتبط با جامعهشناسی مشغول گردید. وی همچنین به دلیل آشنایی با «عباس پهلوان» در مجلهی فردوسی نیز مقالاتی منتشر کرد. ساعدی به وسیلهی احسان نراقی با «امیر عباس هویدا» مرتبط بود و تمامی تحقیقات خود پیرامون مسایل اجتماعی را قبل از چاپ به اطلاع او میرساند و در صورت تصویب هویدا آنها را انتشار میداد. در یکی از اسناد موجود در پروندهی ساعدی به این نکته اشاره شده است:
«سالهای ۴۴ ـ ۴۵ تمام یادداشتهایم را به وسیلهی دکتر احسان نراقی به دست جناب نخست وزیر رساندم که ایشان بسیار خوششان آمد طوری که تصمیم به سفرهای متعدد (برای دیدار از جنوب کشور) گرفتند.»
همکاری با ساواک؛
با توجه به حساسیّت ساواک نسبت به تشکیل کانون نویسندگان، ساعدی نیز مورد توجه این سازمان قرار گرفت، چرا که وی از اعضای لاییک کانون نویسندگان ایران و پرورشدهندگان و ساماندهندگان چهرههای چپ کمونیستی و عناصر لاقید این کانون بود. در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۴۹ فرم استخدام وی به عنوان مأمور مخبر در ساواک تنظیم گردید تا بهوسیلهی عمویش تیمسار ساعدی ـ مدیرکل پنجم ساواک ـ و در حضور یکی از مسؤولان ساواک به همکاری دعوت گردد.
مصاحبهی ساعدی با تلویزیون ملی ایران در خرداد ۱۳۵۳ و تعریف و تمجید وی از انقلاب سفید شاه و ملت!! و کرامات شاهنشاه آریامهر! نقطهی عطفی در زندگی اوست. مدارک بسیاری از ارتباط رسمی و مستقیم غلامحسین ساعدی با «پرویز ثابتی» (مقام امنیتی ساواک) حکایت دارد. همچنین ساعدی افزون بر همکاری با ساواک، ارتباط نزدیکی با نویسندگان کتاب در آمریکا داشت.
با توجه به حساسیّت ساواک نسبت به تشکیل کانون نویسندگان، ساعدی نیز مورد توجه این سازمان قرار گرفت، چرا که وی از اعضای لاییک کانون نویسندگان ایران و پرورشدهندگان و ساماندهندگان چهرههای چپ کمونیستی و عناصر لاقید این کانون بود.
مشکل ساعدی با ساواک؛
غلامحسین ساعدی علیرغم ارتباطی که در این سالها با ثابتی برقرار کرده بود، به علت شرایط موجود در جامعه و ارتباطاتی که با افرادی از قبیل «هزارخانی» ـ نظریهپرداز سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و از اعضای کانون نویسندگان ایران ـ و... داشت در سال ۱۳۵۳ مورد قهر قرار گرفت و بازداشت شد! در گزارشی از ساواک چنین است:
«غلامحسین ساعدی به لحاظ اخلاقی بسیار فاسد و در ارزیابیها فردی زنباره، مریض، دایمالخمر، خیالباف، حراف، اغراقگو، دروغپرداز و... توصیف شده است.»
بعد از یک دورهی کوتاه حبس، ساعدی با نگارش نامههای متعدد به دنبال آزادی خود بود! نامهی تاریخ ۲۳/۳/۱۳۵۳ به ثابتی خود حاوی مطالبی است که به وضوح روشنگر چگونگی مناسبات ساعدی خواهد بود:
«جناب آقای ثابتی مقام محترم امنیتی
فرصت نادری که به این حقیر داده شد تا مستقیماً با خود سرکار عالی صحبت کنم برایم باور کردنی نبود بیشتر به این دلیل، مسألهای که مرتب یادآوری میکردم بههیچ صورت مورد توجه مأمورین امنیتی موقع بازجویی قرار نمیگرفت چرا که تنها شاهد اصلی در این قضیه خود جنابعالی هستید...
افسردگی بسیار شدیدی عارض من شده بود. تقریباً عین مردهها بودم و بهناچار (با عذر فراوان) به میخوارگی پناه بردم و گاه آنقدر افراط میکردم که از خود بیخود میشدم... »
و در یکی از نوشتههای دیگر مینویسد:
«از تنها سفارتخانهای که تا امروز برای من نامه آمده سفارت اسراییل در تهران است که یک دو بار برای شام و کوکتل دعوت کرده بودند...»
ساعدی بالاخره در ۲۵ اسفند ۱۳۵۳ آزاد شد و به سواحل دریای خزر رفت. یکی از نویسندگان به نام «اسدی» مینویسد:
«بعد از آزادی، آقای ساعدی به سواحل دریای خزر رفت و مدتها به میگساری و افراط پرداخت به طوریکه عقل داشت از سرش میپرید. بعد به تهران برگشت و در انتشارات امیرکبیر مسؤول انتشار نشریهی الفبا شد. شش شماره از آن را منتشر کرد و یکسره به جنسینویسی پرداخت.»