پرتال دانشگاهی کشور پرتال دانشگاهی کشور
University Portal of Iran




کلمات مرتبط

    نتایج کارشناسی ارشد 1402 نتایج ارشد 1402 دفترچه کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد امریه سربازی استخدام تامین اجتماعی استخدام شرکت نفت استخدام آموزش و پرورش استخدام بانک پذیرش بدون کنکور منابع کارشناسی ارشد منابع دکتری استخدام شهرداری آگهی استخدام پليس استخدام نیروی انتظامی لیست همایش های بین المللی لیست سمینار لیست کنفرانس سالن همایش مقاله ISI دانشگاه پيام نور استخدام بانک پاسارگاد سازمان سما استخدام بانک شهر استخدام بانک گردشگری آگهی استخدام بانک صادرات استخدام بانک پارسیان پودمانی علمی کاربردی 1402 استخدام دولتی استخدام استانداری استخدام آتش نشانی استخدام وزارت نيرو استخدام ديپلم استخدام برنامه نویس استخدام حسابدار نمونه سئوالات کارشناسی ارشد نمونه سئوالات دکتری ارزشیابی مدرک دانشگاه پیام نور فراگير دانشپذير مدرک دیپلم مدرک کارشناسی انتخاب رشته کنکور سراسری 1402 عدح.هق daneshgah پردیس دانشگاهی شهریه دانشگاهها آگهی استخدام تهران azad karshenasi arshad kardani peyvasteh azmoon konkoor mba مجازی mba یکساله مدرک mba
 اخبار دانشگاهی کشور / آموزش های عمومی          22 اسفند 1389 - 13 March 2011


پنجره اش شبیه قلب است، داخلش قرمز، رادیواش گویی رادیوی قدیمی خونه مادربزرگ. داخلش که نشسته ای انگار روی مبل های قدیمی تکیه داده ای. صدای موتور گوشنوازش پرابهت است. وقتی به همان پنجره قلبی شکل خیره می شوی جنگل است و مه، اما صدای جیغ و کف زدن بچه ها تو را از جا می پراند. بچه های مدرسه کلاردشت که وقتی خودرو قرمز را می بینند کف زنان و سوت زنان ذوق می کنند اما پیرمردها حال دیگری دارند؛ وقتی آنها خودرو را می بینند یاد دوران جوانی شان می افتند و آهی می کشند. این آه ها، تشویق ها و تعجب کردن ها تنها برای دیدن خودروهای کلاسیکی است که به شمال ایران به صورت دسته جمعی سفر کرده اند. علی راننده شورولت قرمز وقتی توجه زیاد مردم را می بیند، می گوید می بینی مردم از لامبورگینی هم بیشتر بهش توجه می کنند. فقط می دونی فرقش چیه، فرقش اینه که مردم با این خودروهای کلاسیک و صاحبش احساس خودمونی می کنند و راحت تر کنار خودرو عکس یادگاری می گیرند. گویی این ماشین ها مرام و معرفت دارند.

● شروع سفر دسته جمعی به شمال

ساعت هشت صبح، حدود ۵۰ خودرو کلاسیک آماده می شوند تا از تهران حرکت خود را به سمت شمال آغاز کنند؛ خودروهایی که بعضاً از شهرهای دیگر مانند اصفهان آمده اند و یک شب گذشته هم در راه بوده اند.مسابقه شروع می شود و من داخل یک بنز ۲۵۰ مدل سال ۱۹۶۸ می نشینم. صاحب خودرو آقا جواد سمندریان است که پشت رل نشسته و آقا شهاب هم نقشه خوان است. هر دو عشق کلاسیک هستند. شهاب متولد ۶۲ و جواد متولد ۲۶؛ مردانی از دو نسل متفاوت که هر دو مغازه فروش لباس در اصفهان دارند. البته آقا جواد کارخانه آرد هم داشته است. خودش می گوید: عشق ماشین امریکایی و بنزم، و بنزی را هم که در مسیر شمال می رانم یک مرسدس ۲۵۰ مدل ۱۹۶۸ است که تنها ۲۷ هزار کیلومتر کار کرده و مدت ۲۰ سال در انحصار وراثت بوده برای همین خیلی سالم است. خودرو و تزیینات داخلی به قدری سالم است که گمان می کنی تازه از کمپانی بیرون آمده است. هر دو می گویند اصفهان بهترین نقطه ایران برای یافتن خودروهای کلاسیک است.

شهاب تعریف می کند یک جگوار پیدا کرده و دارد بازسازی می کند و آرزو دارد در آینده با جگوارش به شمال ایران سفر کند. او می گوید: در اصفهان می توانید خودرویی را پیدا کنید که هنوز هم بنزین زمان محمدرضا پهلوی در باکش است. او تعریف می کند بلیزری در حد صفر در اصفهان هست که صاحبش ۳۰ سال است چرخ هایش را درآورده و ۳۰ میلیون تومان هم قیمت دارد. آقا جواد می گوید: باید عاشق باشی تا چنین پولی برای خریدش بدهی. اما اصفهانی ها یا عاشق بنزند یا ژیان. ژیان آن زمان ۱۱ هزار تومان بود. سالمش دیگر پیدا نمی شود اما الان بنزهای قدیمی سالم پیدا می شود که خیلی قیمت دارند. مثلاً همین ماشین را من شش میلیون تومان خریدم اما ۲۵ میلیون تومان هم نمی دهم. آقا جواد در حالی که دنده خودرو را که کنار فرمان است عوض می کند، می گوید: بنزهای قدیمی خیلی نرمند. بنز فقط قدیمی. کلاً مدل های قدیمی بنز را بیشتر دوست دارم. آقا جواد تعریف می کند: الان پرشیا ELX برای کارهای روزانه دارم، در کل خیلی ماشین سفتیه. اگر عادت کرده باشی با بنز و ماشین های امریکایی سواری کنی با این خودروها رانندگی خیلی سخت می شود.

قبل از پژو پرشیا، آریا داشتم، آقا ماشین بود! شهاب اینجا که می رسد می گوید آره با سلام و صلوات مجبورش کردیم ماشین رو بفروشد. اوایل جاده چالوسیم. آقا جواد به شهاب می گوید: خوب شد بنزین زدیما. از شهاب می پرسم این خودرو چقدر می سوزاند، می گوید: صدی ۱۸ می سوزاند اما اگر تنظیم باشد صدی ۱۵ می سوزاند. از اصفهان تا تهران را پنج ساعته اومدیم. راحت خودرو تا ۱۶۰ تا هم می رفت و یک باکی هم بنزین مصرف کردیم. البته این ماشین هیچ وقت آنقدر مسافت طی نمی کنه. کلاً ماهی یک بار میاریمش بیرون یک دوری باهاش می زنیم. خودرو در حال بالا رفتن از سراشیب های تند است اما موتور خودرو کم نمی آورد. فقط گویی کمی زیاد دنده عوض کردن آقا جواد را اذیت کرده. خودش میگه ماشین امریکایی از این نظر بهتره، چون کمتر دنده عوض کردن می خواهد. کاروان کلاسیک بازان در حال حرکت است.

تصویر درختان سرو و چنار روی شیشه های خودروها افتاده. روی صندلی چرمی بنز که رنگ آبی دارد پهن می شوم. جای پای زیاد فضای بزرگ داخل خودرو، رودری چرم آبی داشبورت با طرح چوب، همه و همه در کنار راندن در جاده قدیمی چالوس و خودروهای قدیمی که جلو و عقب تو قرار دارند فضای خاصی ایجاد می کند. خیال می کنم چه کسانی این خودروها را در گذشته رانده اند. بی اختیار به فضای فیلم هایی مانند کیف انگلیسی و هزاردستان می روم. خنکای هوا، صدای آب رودخانه و بوی کوهستان همه روح نواز هستند که خودرو به تونل قدیمی کندوان می رسد؛ تونل قدیمی ای که آلمان ها ساخته اند. یکی از طولانی ترین تونل ها در ایران است که کارگران در آن زمان به قول جواد آقا با قلم و کلنگ ایجادش کرده اند. تونل را رد می کنیم و از راه مرزن آباد راهی کلاردشت می شویم. صف خودروهای کلاسیک همچنان در حال حرکت است و نگاه مردمان کنار جاده هم آنها را دنبال می کند. کودکانی که از مدرسه بیرون آمده اند جیغ خوشحالی می کشند و از دیدن خودروها ذوق می کنند.

باورم نمی شود این همه خودرو قدیمی بعد از سال ها این همه مسافت را پیموده باشند و هیچ کدام خراب نشده باشند. تمام خودروها پس از مدتی دور هم جمع می شوند از آلفارومئو و فولکس قورباغه ای و پیکان ۴۶ تمیز در بین آنهاست تا بنز و شورولت های قدیمی و خودروهای عضلانی دهه های ۷۰ و ۸۰. آنقدر متنوع اند که برای دیدن هر کدام شان مدتی محو تماشایشان می شوم. موقع پیاده و سوار شدن به خودرو در را کمی محکم می بندم. شهاب که گویی خودرو مانند بچه اش است با لهجه اصفهانی می گوید: در این خودروها یخچالیستا، آروم هم ببندی بسته میشه دا. تازه می فهمم که کلاسیک بازان اصطلاحاتی بین خود دارند مانند همین در یخچالی. پس از مدتی خودروها به میان جنگل می رسند. هوا مه آلود است و نم باران می زند. از پنجره بیرون می روم تا از شورولت بل ایر مدل ۵۵ عکس بگیرم. در چشمی دوربین با دقت نگاه می کنم، انگار صحنه یک فیلم را می بینم. خودرو قرمز در دالان سبز و هوای مه گرفته. به داخل خودرو برمی گردم. باران گرفته است و برف پاک کن های خودرو به حرکت درآمده. نه خبری از سوئیچ برف پاک کن است و نه خبری از سرعت متغیر.

تازه متوجه می شوم جواد آقا با فشار دادن پدال زیر پایش برف پاک کن را به حرکت درمی آورد. جواد آقا موقع فشار دادن پدال برف پاک کن با لهجه اصفهانی اش که حالا پس از خودمونی شدن با من بیشتر خودش را نمایان می کند، می گوید: اون موقع ها که از این چیزا نبودس. به شیشه جلو خودرو نگاه می کنم، حرکت برف پاک کن خودرو به سمت همدیگر است و صدای تیک تاک ساعت می دهد. نگاهم به داشبورت چوبی می افتد و ناگهان یاد رادیو های قدیمی می افتم. همون رادیوی چوبی بزرگ دکمه ای. رادیوی روی داشبورت درست همان شکل را دارد. می خواهم بخوابم اما سخت است. در آن سال ها گویی تنها باید صندلی نرم و عین مبل طراحی می شده و کمتر به ارگونومی و ارتباط انسان و ماشین توجه می کرده اند. حال دیگر ساعت به شش عصر نزدیک شده و خودروها به محل اقامت در شمال یعنی محمودآباد رسیده اند. همه خسته به محل اسکان می روند تا فردا صبح آماده حرکت شوند.

● بازگشت به تهران

صبح می شود و خودروها در مکانی باز در روبه روی مهمانسرای وزارت نفت دور هم جمع می شوند. از خودرو مصدق نخست وزیر ایران هست تا خودروهای قدیمی که انگار تازه از کارخانه درآمده اند. در این میان خودروهایی مانند شورولت ۱۹۵۵، شورولت ایمپالا ۱۹۷۴ و بنز ۱۹۰ کوپه بیش از همه خودنمایی می کنند. البته مرسدس کوپه SL۳۵۰ مدل ۱۹۸۰ هم هست؛ همان مرسدس های معروف که تا اوایل دهه ۹۰ هم تولید شده بود، مرسدس های کوپه ای که داخل شان آنقدر خوب طراحی شده که وسوسه می شوی تا داخلش بنشینی و غربیلک فرمان پرهیبت آن را در دست بگیری. یکی می گفت بنزهای جدید دیگر روح آن بنزهای سابق را ندارند. صاحب یکی از این مرسدس ها مردی با موهای بلند و شلوار و پیراهن لی است که دستمالی هم به سر بسته؛ یک دستمال خال خالی. او خودروهای بنز تور را قیمت می کند. برای او بنز جوادآقا و دنیل آلمانی جذاب است. البته بنز دنیل آلمانی فکر کنم برای آلمانی ها هم جذاب باشد. دنیل که تاجر آلمانی است و در ایران زندگی می کند به همراه دو پسر کوچک و همسرش در تور شرکت کرده.

بنز او یک مرسدس SL۳۰۰ با موتور هشت سیلندر شش لیتری است. به قول جوادآقا این بنز انگار می خواهد جاده را بدرد. البته تنها بنزها نیستند که دلربایی می کنند، امریکایی ها هم برای خود برو بیایی دارند از کامارو و موستانگ ها تا حتی شورولت ایمپالا. آقا ضرابی آن گونه با دستمال خودرویش را تمیز می کند که گویی بدن بچه اش را حمام می کند. ازش که می پرسم چرا می گوید: اگر عمری با اینها زندگی کرده باشی عاشق شان می شوی. شاید اینجا خودرویی را ببینی که بگی قدیمی یه و شش میلیون هم نمی ارزه، ولی صاحبش ۱۰۰ میلیون هم بهت نمی فروشدش. کنار خودرو شورولت ایمپالا کادیلاکی سفیدرنگ پارک بود. مرد کهنسالی با سبیل های کاملاً سفید طوری خودرو را می سابد که گویی اسبش را تیمار می کند. از او می پرسم حاجی مگر ماشینت چی داره؟ با مهربانی به من جواب می دهد عشق ما جوان های قدیمی یه دیگه. بعد از آن هم شانه ام را به قول خودش ماچی می کند و می رود. تازه می فهمم در کلاسیک سواران مرامی هست که در دیگر رانندگان کمتر دیده می شود. به قول آقاجواد « ای برم راننده رو، اون کلاچ و دنده رو.» پس از گرفتن عکس یادگاری این بار سوار خودرو علی می شوم؛ پسر جوادآقا که یک شورولت قرمزرنگ دارد.

فضای قرمز داخلی این خودرو و طراحی قلب مانند پنجره هایش و آن طراحی رادیویی اش که گویی رادیوی یک قهوه خانه است، مجذوبم می کند، انگار خودرو، خودرو عشاق است. علی می گوید: می دونی چی این ماشین عاشقت می کنه. سادگی ماشین. اینکه خودت به راحتی می تونی تعمیرش کنی. پیچیدگی این ماشین جدیدارو نداره و تازه روح و اصالتم داره. علی که بازسازی کننده این شورولت است ۱۰ میلیون تومان خرج خودرواش با موتور سه لیتری که تقریباً ۱۴۰ اسب بخار قدرت دارد، کرده و خیلی از قطعاتش را هم از استرالیا آورده است. ممکن نیست که ماشین علی از جایی رد شود و جلب توجه نکند. خودش میگه: عاشق این توجه مردم هستم. وقتی می بینم این همه زحمت و کار روی این ماشین، نگاه های مشتاق مردم رو در برداشته، خستگی از تنم درمیاد. بعد از مدتی علی و پدرش جای خود را عوض می کنند و دوباره جوادآقا میشه راننده همسفر ما. کمی که می گذرد متوجه می شوم جوادآقا محو تماشای شورولت ایمپالا مدل ۱۹۶۴ جلویی اش شده و بعد با خودش میگه ببین چی کار می کنه این ماشین. عروس جاده استا، عین سالار میمونه س.

عین یک سالن بزرگس. اشتیاق این کلاسیک بازان به خودروهایشان مرا هم مشتاق ماشین های کلاسیک کرده. بی اختیار به شورولت جلویی خیره می شوم. حرکت خودرو نرم و مسحورکننده است. در ذهنم به یاد مهندسانی می افتم که در آن زمان بدون استفاده از رایانه چنین موجودی را خلق کرده اند. به یاد فیلم های هالیوودی آن دهه می افتم. همچنان چشم من به خودرو است و گذر زمان را نمی فهمم. حال ما به تهران رسیده ایم. من عاشق خودروهای کلاسیک شده ام؛ عاشق سادگی و طراحی متفاوت شان. ناخودآگاه به یاد این جمله یکی از رانندگان می افتم که اگر با کلاسیک ها یک کمی زندگی کنی عاشق میشی و خودت هم نمی فهمی چطوری پول خرجش می کنی. این کار غنی و فقیرم نداره.

خبرنامه - شبکه های اجتماعی