پرتال دانشگاهی کشور پرتال دانشگاهی کشور
University Portal of Iran




کلمات مرتبط

    نتایج کارشناسی ارشد 1402 نتایج ارشد 1402 دفترچه کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد امریه سربازی استخدام تامین اجتماعی استخدام شرکت نفت استخدام آموزش و پرورش استخدام بانک پذیرش بدون کنکور منابع کارشناسی ارشد منابع دکتری استخدام شهرداری آگهی استخدام پليس استخدام نیروی انتظامی لیست همایش های بین المللی لیست سمینار لیست کنفرانس سالن همایش مقاله ISI دانشگاه پيام نور استخدام بانک پاسارگاد سازمان سما استخدام بانک شهر استخدام بانک گردشگری آگهی استخدام بانک صادرات استخدام بانک پارسیان پودمانی علمی کاربردی 1402 استخدام دولتی استخدام استانداری استخدام آتش نشانی استخدام وزارت نيرو استخدام ديپلم استخدام برنامه نویس استخدام حسابدار نمونه سئوالات کارشناسی ارشد نمونه سئوالات دکتری ارزشیابی مدرک دانشگاه پیام نور فراگير دانشپذير مدرک دیپلم مدرک کارشناسی انتخاب رشته کنکور سراسری 1402 عدح.هق daneshgah پردیس دانشگاهی شهریه دانشگاهها آگهی استخدام تهران azad karshenasi arshad kardani peyvasteh azmoon konkoor mba مجازی mba یکساله مدرک mba



آموزش مهارت‌های اجتماعی - هیجانی، افسردگی و هوش هیجانی، بهزیستی از نتایج هوش هیجانی ـ بخش پایانی


در اندازه گیری هوش هیجانی بیشتر به توان بالقوه انجام كار توجه می شود تا حاصل كار، یعنی بیشتر به فرایندها توجه داریم تا پیامدها. جلالی تاكید نموده است كه نتایج پژوهش های انجام شده در خصوص هوش هیجانی در خارج از كشور نشان داده است كه "مدارسی موفق هستند كه به ایجاد رابطه مناسب بین دانش آموزان، دانش آموزان و معلمان و دانش آموزان و سایر اعضای مدرسه كمك می كنند". (جلالی، 1381).
این نتایج با یافته های پژوهش دیگری در خصوص فرهنگ مدرسه (School culture) در داخل كشور مشابهت دارد. (مقنی زاده،1380) در یافته های این پژوهش كه در مقاله ای تحت عنوان: "ارتقای فرهنگ مدرسه، بنیانی برای اصلاح مدرسه" در فصلنامه تعلیم و تربیت شماره مسلسل 71 منتشر شده بر این نكته تاكید شده است كه مدرسه صرفاً یك سازمان آموزشی نیست، بلكه جامعه ای كوچك است كه از طریق فعالیت و مشاركت دانش آموزان خود به عنوان عناصر اصلی و بزرگسالان مدرسه، سمت و سو و فرهنگ خاص خویش را پیدا می كند و دارای هویت است.(مقنی زاده، 1381).
با توجه به اهمیت هوش هیجانی و تازه گی مطالب طرح شده توسط جلالی، بخشی از مقاله وی كه در آن تعریف و بررسی پیشینه نظری هوش هیجانی و پیشینه مطالعات تجربی هوش غیر شناختی و تعریف مختصری از مولفه های اصلی هوش هیجانی و اجتماعی و عوامل تشكیل دهنده آن ارائه شده؛ عیناً به تفكیك عناوین مربوطه درج می نمائیم.

تعریف و پیشینه هوش هیجانی
تعریف هوش هیجانی نیز همانند هوش شناختی شناور است. این اصطلاح از زمان انتشار كتاب معروف گولمن (Gole man) (1995) به گونه ای گسترده به صورت بخشی از زبان روزمره درآمد و بحث های بسیاری را برانگیخت. گولمن طی مصاحبه ای با جان انیل (1996) هوش هیجانی را چنین توصیف می كند:
"هوش هیجانی نوع دیگری از هوش است. این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویشتن و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیم های مناسب در زندگی است. توانایی اداره مطلوب خلق و خوی و وضع روانی و كنترل تكانش هاست. عاملی است كه به هنگام شكست ناشی از دست نیافتن به هدف، در شخص ایجاد انگیزه و امید
می كند. هم حسی یعنی آگاهی از احساسات افراد پیرامون شماست. مهارت اجتماعی یعنی خوب تا كردن با مردم و كنترل هیجان های خویش در رابطه با دیگران و توانایی تشویق و هدایت آنان است."
گولمن در همین مصاحبه ضمن مهم شمردن هوش شناختی و هیجانی می گوید: هوش بهر (IQ) در بهترین حالت خود تنها عامل 20 درصد از موفقیت های زندگی است. 80 درصد موفقیت ها به عوامل دیگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسیاری از موارد در گرو مهارت هایی است كه هوش هیجانی را تشكیل می دهد.
هوش غیر شناختی، ابعاد شخصی، هیجانی، اجتماعی و حیاتی هوش را كه اغلب بیش تر از جنبه های شناختی آن در عملكردهای روزانه موثرند؛ مخاطب قرار می دهد. هوش هیجانی با توانایی درك خود و دیگران( خودشناسی و دیگر شناسی)، ارتباط با مردم و سازگاری فرد با محیط پیرامون خویش پیوند دارد. به عبارت دیگر، "هوش غیر شناختی پیش بینی موفقیت های فرد را مسیر می كند و سنجش و اندازه گیری آن به منزله اندازه گیری و سنجش توانایی های شخص برای سازگاری با شرایط زندگی و ادامه حیات در جهان است". بار-آن(Bar-on) 1997) پیتر سالوی ( (salovey(1990) ضمن اختراع اصطلاح سواد هیجانی (Emotional Litesy) به پنج حیطه در این مورد اشاره می كند.
1. شناخت حالات هیجانی خویش: یعنی، خود آگاهی.
2. اداره كردن هیجان ها: یعنی، مدیریت هیجان ها به روش مناسب.
3. خود انگیزی: یعنی كنترل تكانش ها، تاخیر در ارضای خواسته ها و توان قرار گرفتن در یك وضعیت روانی مطلوب.
4. تشخیص دادن وضع هیجانی دیگران، همدلی.
5. برقراری رابطه با دیگران.

پیشینه مطالعه هوش غیر شناختی
پیشینه هوش هیجانی را می توان در ایده های وكسلر به هنگام تبیین جنبه های غیر شناختی هوش عمومی جست و جو كرد. وكسلر در صفحه 103 گزارش 1943 خود درباره هوش می نویسد:" كوشیده ام نشان دهم كه علاوه بر عوامل هوشی، عوامل غیر هوشی ویژه ای نیز وجود دارد كه می تواند رفتار هوشمندانه را مشخص كند. نمی توانیم هوش عمومی را مورد سنجش قرار دهیم مگر این كه آزمون ها و معیارهایی نیز برای سنجش عوامل غیر هوشی در برداشته باشد."
وكسلر در صدد آن بود كه جنبه های غیر شناختی و شناختی هوش عمومی را با هم بسنجد. تلاش او در این زمینه را می توان در استفاده وی از كاربرد خرده آزمون های تنظیم تصاویر و درك و فهم- كه دو بخش عمده آزمون وی را تشكیل می دهند- دریافت. در خرده آزمون درك و فهم "سازگاری اجتماعی" و در تنظیم تصاویر شناخت و تمیز "موقعیت های اجتماعی" مورد بررسی قرار می گیرد. پژوهش های انجام شده توسط سیپس (Sipps) و همكارانش (1987) نیز نشان می دهد كه بین درك و فهم تصاویر و شاخص های هوش اجتماعی پرسش نامه شخصیت كالیفرنیا (Cpi)، هم بستگی معناداری وجود دارد. (شریفی 1375)
علاوه بر این موارد، وكسلر در كارهای خود به تلاش های "دال" مبنی بر سنجش جهات غیر شناختی هوش نیز اشاره كرده است. نتیجه كوشش های دال- همان گونه كه پیش از این نیز عنوان گردید- در مقیاس رشد اجتماعی و این لند (winlend) منعكس است.
(لیپر (Leeper) 1948) نیز بر این باور بود كه "تفكر هیجانی" بخشی از "تفكر منطقی" است و به این نوع تفكر- یا به معنایی كلی تر "هوش"- كمك می كند. روان شناسان دیگری نظیر (مییر (Meyer) 1993) و سالووی نیز پژوهش های خود را بر جنبه های هیجانی هوش متمركز كرده اند.
پژوهشگران از طریق سنجش مفاهیمی مانند مهارت های اجتماعی، توانمندی های بین فردی، رشد روان شناختی و آگاهی های هیجانی كه همگی مفاهیمی مرتبط با هوش هیجانی هستند، به بررسی ابعاد این نوع هوش پرداخته اند. دانشوران علوم اجتماعی نیز به كشف روابط بین هوش هیجانی و سبك های مختلف مدیریت و رهبری و عملكردهای فردی و تغییرات درون فردی و اجتماعی و انجام ارزش یابی از عملكردهای فردی و گروه، همت گماشته اند.
شایان ذكر است كه ایده " هوش هیجانی" پس از 50 سال بار دیگر توسط گاردنر (1983)، استاد روان شناسی دانشگاه هاروارد دنبال شد. گاردنر (Gardner) هوش را مشتمل بر ابعاد گوناگون (زبانی، موسیقیایی، منطقی، ریاضی، جسمی، میان فردی و درون فردی) می داند. او وجوه شناختی مختلفی را با عناصری از هوش غیر شناختی یا به گفته خودش "شخصی" تركیب كرده است. بعد غیر شناختی (شخصی) مورد نظر گاردنر مشتمل بر دو مولفه كلی است كه وی آن ها را با عناوین استعدادهای درون روانی و مهارت های (میان فردی) معرفی می كند. به نظر گاردنر، هوش هیجانی متشكل از دو مولفه زیر است:

هوش درون فردی: كه به توانایی درك و فهم دیگران اشاره دارد و می خواهدبداندچه چیزهایی انسان ها را بر می انگیزند، چگونه فعالیت می كنند و چگونه می توان با آن ها همكاری داشت. به نظر گاردنر فروشندگان، سیاست مداران، معلمان، متخصصان بالینی و رهبران مذهبی موفق احتمالاً از هوش میان فردی بالایی برخوردارند.
روان شناسان در قلمرو فعالیت های پژوهشی خود علاوه بر این دو نوع هوش، به انواع دیگری از هوش نیز پی برده و به طور كلی آنها را به سه گروه به شرح زیر تقسیم كرده اند (ری زل 1992):
1. هوش انتزاعی: منظور توانایی درك و فهم حل مسائل از طریق نمادهای كلامی و ریاضی است.
2. هوش عینی: منظور توانایی درك و فهم و حل مسائل از طریق دستكاری و به كارگیری اشیا است.
3. هوش اجتماعی: منظور توانایی درك و فهم دیگران و ایجاد ارتباط باآن ها است.
(مایر و سالوی 1993) " هوش هیجانی" را نوعی هوش اجتماعی و مشتمل بر توانایی كنترل هیجان های خود و دیگران و تمایز بین آنها و استفاده از اطلاعات برای راهبرد تفكر و عمل دانسته و آن را متشكل از مولفه های "درون فكری" و "میان فردی" گاردنر می دانند و در پنج حیطه به شرح زیر خلاصه می كنند.
1. خود آگاهی (Self-Awareness) به معنای آگاهی از خویشتن خویش توان خود نگری و تشخیص دادن احساس های خود به همان گونه ای است كه وجود دارد.
2. اداره هیجان ها (Managine Oneself) به معنای اداره یا كنترل هیجان ها، كنترل احساسات به روش مطلوب و تشخیص منشاء این احساسات و یافتن راه های اداره و كنترل ترس ها و هیجان ها و عصبانیت ها و امثال آن است.
3. خود انگیزی (Motivating Oneself): به معنای جهت دادن و هدایت عواطف و هیجان ها به سمت و سوی هدف، خویشتن داری هیجانی و به تاخیر انداختن خواسته ها و بازداری تلاش هاست.
4. هم حسی (Empathy) : به معنای حساسیت نسبت به علایق و احساسات دیگران و تحمل
دیدگاه های آنان و بها دادن به تفاوت های موجود بین مردم در رابطه با احساسات خود نسبت به اشیا و امور است.
5. تنظیم روابط (Handling Relationship) به معنای اداره هیجان های دیگران و برخورداری از كفایت های اجتماعی و مهارت های اجتماعی است.


مولفه های اصلی هوش هیجانی و اجتماعی و عوامل تشكیل دهنده آن ها

الف) مولفه های درون فردی Interapersonal Components

1- خودآگاهی عاطفی (هیجانی) Emotional Self Awareness
2- جراتمندی (AS) Assertiveness
3-حرمت نفس (SR) SELF-REGARD
4-خودشكوفایی (SA) SELF-ACTUALIZATION
5- استقلال عمل (IN) (INDEPENDENCE)

ب) مولفه های سازگاری ADAPTIBILITY-COMPONENTS
1- آزمون واقعیت (RT) REALITY TESTING
2- انعطاف پذیری (FL) FIEXIBILITY
3- حل مساله (PS) PROBLEM SOLVING
پ) مولفه های خلق و خوی عمومی(كلی) GENERAL MOOD-COMPONENTS
1- خوش بینی (OP) OPTIMISM
2- نشاط (HA) HAPPINESS
ت) مولفه های میان فردی INTERPERSONAL COMPONENTS
1- هم حسی (EM) EMPATHY
2- مسئولیت اجتماعی (RE) SOCIAL RESPONSIBILITY
3- روابط بین فردی (IR) INTERPERSONAL RELATIONSHIP
ث) مولفه های كنترل تنش ها STRESS MANAGEMENT-COMPONENTS
1- تحمل تنش ها (ST) STRESS -TOLERANCE
2- كنترل تكانه ها (IC) IMPULSE-CONTROL

در زیر، چكیده مفهوم هر یك از این 5 مولفه و 15 عامل تشكیل دهنده آن ها ارائه می شود. توصیف گسترده این مولفه ها را در دستور عمل اجرای پرسش نامه سنجش بهر هیجانی بار-آن (1990) می توان یافت.


روانشناسی



مولفه ها

1- مولفه درون فردی: توانایی های شخص را در آگاهی از هیجان ها و كنترل آنها مشخص می كند.
2- مولفه های میان فردی: توانایی های شخص را برای سازگاری با دیگران و مهارت های اجتماعی بررسی می كند.
3- مولفه سازگاری: انعطاف پذیری و توان حل مساله و واقع گرایی شخص را مورد بررسی قرار می دهد.
4- مولفه اداره یا كنترل تنش ها: توانایی تحمل تنش و كنترل تكانه ها را بررسی می كند.
5- مولفه خلق و خوی عمومی: نشاط و خوش بینی فرد را مورد بررسی قرار می دهد.


عوامل
1- خودآگاهی عاطفی (هیجانی) (ES): میزان آگاهی فرد از احساسات خویش و درك و فهم این احساسات را بررسی می كند.
2- جراتمندی (AS): ابراز احساسات، باورها، افكار و دفاع منطقی و مطلوب از حق و حقوق خویشتن را مورد بررسی قرار می دهد.
3- حرمت نفس (SR): توان خود آگاهی و درك و پذیرش خویش و احترام به خود را بررسی می كند.
4- خود شكوفایی (SA):توانایی تشخیص استعدادهای ذاتی و استعداد انجام دادن كارهایی را كه شخص می تواند و می خواهد و از انجام دادن آنها لذت می برد ، بررسی می كند.
5- استقلال (IN): توانایی خود رهبری، خویشتن داری فكری و عملی و رهایی از وابستگی های هیجانی را بررسی می كند.
6- هم حسی EM)): توان آگاهی از احساسات دیگران و درك و تحسین آن احساسات را بررسی می كند.
7- مسئولیت اجتماعی (RE): توانایی فرد را در معرفی خود به عنوان عضوی مفید و سازنده و دارای حس همكاری در گروه اجتماعی خویش را مورد بررسی قرار می دهد.
8- روابط میان فردی (IR): توانایی ایجاد و حفظ روابط رضایت بخش متقابل كه نزدیكی عاطفی، صمیمیت و داد و ستد مهرآمیز از ویژگی های آن است، بررسی می كند.
9- آزمون واقعیت (RT): توانایی ارزیابی رابطه بین تجربه عاطفی و عینیت های موجود را بررسی می كند.
10- انعطاف پذیری (FI): توانایی كنار آمدن با هیجان ها، افكار و رفتارهای فرد را در شرایط و موقعیت متغیرهای مختلف بررسی می كند.
11- حل مساله (PS): توانایی تشخیص و تعریف مشكلات و خلق و كاربست راه حل های موثر را مورد مطالعه قرار می دهد.
12- تحمل تنش ها (ST): توان تحمل فرد را در برابر رویدادهای ناخوشایند و شرایط تنش زا و هیجان های شدید بررسی می كند.
13- كنترل تكانه ها (IC): توانایی مقاومت فرد را در برابر تنش ها یا وسوسه و كنترل هیجان های خویش بررسی می كند.
14- خوش بینی (OP): توانایی توجه به جنبه های روشن تر زندگی و حفظ نگرش مثبت را حتی هنگام وجود احساسات منفی و ناخوشایند مورد بررسی قرار می دهد.
15- نشاط (HA): توانایی احساس رضایت از زندگی، احساس رضایت از خود و دیگران، سرزندگی و ابراز احساسات مثبت را بررسی می كند.
متاسفانه در نظام فعلی ارزشیابی تحصیلی توجه چندانی به اندازه گیری هوش هیجانی و در نتیجه تقویت آن در دانش آموزان نمی شود. امید می رود رویكرد به ارزشیابی كیفی و مقیاس های كیفی و استفاده از فنون ارزشیابی توصیفی در تدوین برنامه درسی و ارزشیابی تحصیلی در آموزش و پرورش كشور به تدریج به اهمیت جنبه های غیر شناختی هوش در موفقیت تحصیلی دانش آموزان پی برده شود. برای این كار همانگونه كه جلالی توصیه كرده، تهیه و تدوین ابزارهای لازم جهت سنجش هوش هیجانی به منظور برنامه ریزی و هدایت دانش آموزان برای كسب موفقیت بیشتر لازم است. لذا پیشنهاد می شود این امر در دستور كار وزارت آموزش و پرورش قرار گیرد.

● آموزش و افزایش هوش هیجانی

می‌دانیم که "هیجان" در جریان تعلیم و تربیت بسیار مهم است. زیرا توجه را بر می‌انگیزد، که باعث انگیزه یادگیری و حافظه می‌گردد. شکی نیست که طریق انسجام یافتن رفتارها، هیجان‌ها و شناخت‌ها در دهه اول رشد، کاربرد مهمی در کنش هیجانی و روانی فرد در تمام پهنه زندگی دارد. در الگوی رشد عقیده بر این است که در جریان رسش و پختگی بعضی از اجزای ترکیبی هیجان، زودتر از اشکال شناختی آن رشد می‌کند.

"فیشر" و "پیاژه" از معروف‌ترین نظریه‌پردازان رشد، رشد را نتیجه تعامل محیط - ارگانیزم می‌دانند. اما "فیشر" تاکید بیشتری بر نقش محیط در شکل دادن به رفتار دارد (پورکلند، ۱۹۸۹، به نقل از طوسی). "فیشر" با تاکید بر نقش محیط عقیده دارد که مهارت‌های گوناگون با سرعت و در زمان‌های مختلف رشد می‌یابند، مانند مهارت‌های خواندن که احتمالا با سرعتی متفاوت از مهارت‌های ریاضی رشد می‌یابد. درحالی‌که "پیاژه" اعتقاد دارد هماهنگی یا همزمانی زیادی بین زمینه‌های مختلف شناختی مانند ریاضی و زبان و مهارت‌های اجتماعی وجود دارد (اکبرزاده، ۱۳۸۴). "فیشر" (۱۹۸۰) اشاره می‌نماید که تفکر و زبان نیز رفتار محسوب می‌شوند.

آموزش مهارت‌های اجتماعی- هیجانی (SEL )، زمینه ساز و باعث جریان رشد کفایت‌ها و قابلیت‌های اجتماعی و هیجانی در افراد است (کسل، ۲۰۰۳). یادگیری اجتماعی - هیجانی به توانایی برای درک، اداره و بیان موفقیت آمیز جنبه‌های اجتماعی و هیجانی زندگی، مانند یادگیری نحوه برقراری رابطه، حل مسائل و مشکلات روزمره و سازگاری با تقاضاهای پیچیده رشد و نمو، اشاره دارد (الیاس،۱۹۹۷ ). این ظرفیت‌ها افراد را برای شناسایی و مدیریت هیجانات، ایجاد روابط سالم، انتخاب هدف‌های مثبت، نیازهای اجتماعی و گرفتن تصمیم مسئولانه و اخلاقی توانا می‌سازد ( الیاس ۱۹۹۷ ، به نقل از طوسی، ۱۳۸۵).

یادگیری اجتماعی– هیجانی به افراد کمک می‌کند که احساس شایستگی و کارآمدی بیشتری در مسئولیت‌های روزانه و چالش‌های زندگی داشته باشند (کسل، ۲۰۰۳ ) و موجب پیشرفت افراد در مهارت‌های مدیریت فشار روانی، حل مساله و تصمیم‌گیری، حل تعارض‌ها، خودگردانی، رهبری، وظیفه شناسی و رشد رفتارهای پسندیده شود (زینس و همکاران، ۲۰۰۱).

پیامد به کاربستن برنامه آموزشی مهارت‌های اجتماعی- هیجانی، دستیابی به مهارت‌هایی است که به طور بنیادی بر کارکردهای آموزشی، شغلی و اجتماعی افراد اثر می‌گذارد و نقش اساسی در پیشرفت تحصیلی و موفقیت در زندگی دارد. زیرا به افراد کمک می‌کند که توانمندی‌هایشان را بشناسند و اهداف واقع‌بینانه برگزینند (اسکول، ۲۰۰۲).

بسیاری از درمانگران، ادعای توانایی افزایش هوش هیجانی را دارند. حتی اگر مدل‌های هوش هیجانی را که بر مبنای شخصیت می‌باشد، بپذیریم؛ این مفهوم که بتوانیم به‌ سادگی خصوصیات اصلی و اساسی شخصیت را تغییر دهیم، صحیح نمی‌باشد. آیا افراد بدبین با شرکت در یک کارگاه آموزشی می‌توانند خوش‌بین شوند؟ البته که خیر. اما حتی اگر نتوان هوش هیجانی افراد را تغییر داد، شاید بتوان به افراد مهارت‌های هیجانی را آموزش داد و به معلومات آن‌ها در این زمینه افزود. مثلا می‌توان به‌ افراد لغات بیان‌کننده هیجان‌ها را یاد داد و یا علت به ‌وجود آورنده هیجان‌ها را شناساند.

شاید بهترین جواب برای این سوال به ‌وسیله پایه گذاران تئوری هوش هیجانی، "جان مایر" و "پیترسالوی" داده شود.

"مایر" عقیده دارد هوش هیجانی (EI) یک نوع ظرفیت روانی برای معنی بخشی و کاربرد اطلاعات هیجانی می‌باشد. افراد، در این مورد ظرفیت‌های مختلف دارند، بعضی درحد متوسط و بعضی دیگر ماهر یا خبره‌اند (اکبرزاده، ۱۳۸۳).

به عقیده "مایر" قسمتی از این ظرفیت غریزی است و قسمت دیگر حاصل تجارب زندگی است. قسمت اخیر می‌تواند به وسیله کوشش، تمرین و تجربه پیشرفت یابد.

"سالوی" نظر "مایر" را توسعه می‌دهد. یعنی عقیده دارد بسیاری از مهارت‌هایی که قسمتی از هوش هیجانی هستند، می‌توانند یاد گرفته شوند. "سالوی" اعتقاد دارد هوش هیجانی عبارت از یک سری مهارت‌ها و قابلیت‌هایی است که می‌تواند هم آموزش داده و هم یاد گرفته شود، به طوری‌که یک شخص بتواند از نظر هیجانی بهتر تربیت یابد و این از ویژگی‌های مثبت هوش هیجانی است.

"گلمن" نیز بر آن است که رشد هوش هیجانی از آغاز زندگی شروع می‌شود و تا بزرگسالی ادامه می‌یابد و می‌توان آن را با آموزش افزایش داد (کلور، ۱۹۹۸، به نقل از طوسی، ۱۳۸۵). به اعتقاد "گلمن"، زیربنای اصلی توانایی افراد، سیستم عصبی آن‌هاست. مدار مغزی مربوط، انعطاف‌پذیر بوده و همواره درحال تغییر است. این توانایی‌ها تا حد زیادی نشانگر مجموعه عادات و واکنش‌های افراد است که نقصان آن‌ها را می‌توان با آموزش و تلاش جبران نمود (گلمن، ۱۹۹۵- به نقل از طوسی، ۱۳۸۵).

"بار-آن" نیز همسو با "گلمن" و "سالوی" و "مایر" معتقد است که هوش هیجانی در طول زمان قابل تغییر است و می‌توان با برنامه‌ای ویژه آن را افزایش داد.

بنابراین با انگیزه و کوشش کافی، کارهای بسیار می‌توان انجام داد تا مهارت‌ها را بیاموزیم و قابلیت‌هایی را که قسمتی از هوش هیجانی می‌باشند، افزایش دهیم.

"کهن" (۲۰۰۱) بیان می‌کند که هوش هیجانی ممکن است از هوش شناختی مهم‌تر باشد. زیرا، بسیاری از یادگیری‌ها نیازمند داشتن مهارت‌های اجتماعی و هیجانی می‌باشند. بنابراین این مهارت‌ها می‌توانند و باید آموزش داده شوند (طوسی، ۱۳۸۵).

علوم عصب شناختی نیز جریان رو به افزایش معلومات در مورد رشد هیجانی و قابلیت‌های اجتماعی را از سوی دیگر تقویت می‌نماید. مغز انسان، آخرین عضوی است که از نظر آناتومیکی کاملا به رشد و پختگی می‌رسد. درحالی‌که به رشد و شکل‌گیری خود در گذر از کودکی به نوجوانی ادامه می‌دهد، در این رشد مداوم جسمانی به نظر می‌رسد، ارتباطات که قابلیت‌های هیجانی را تنظیم می‌کنند، در میان آخرین قسمت‌های مغزی ‌باشند که به رسیدگی و رشد کامل می‌رسند. مغز به طور قابل ملاحظه‌ای حالت پلاستیکی دارد که ازطریق تجارب مکرری که دسته‌ای از ارتباطات عصبی را بیش از دسته دیگر تقویت می‌نماید، شکل می‌گیرد. ممکن است کودکی درس‌های نادرست درمورد هیجان‌ها بیاموزد، والدین ممکن است از احساسات خود اجتناب کنند، یا والدی ممکنست حتی هنگامی‌که با خشونت رفتار می‌نماید، خشم خود را انکار کند. درنتیجه بعضی اوقات کودکان دچار اختلالاتی می‌گردند که در آن از احساسات خود خیلی دور می‌شوند یا در درک آن‌ها دچار سوء تفاهم می‌گردند. گاهی اوقات برای حل مشکل وجود روان درمانگر لازم می‌شود.

نکته قابل توجه درآموزش این است که باید به تفاوت‌های فرهنگی و حتی خرده فرهنگ‌ها توجه داشت و تفاوت‌های میان آن‌ها را درنظر داشت.

"کارول دوفالکو" در بحث راجع به برنامه‌های قابلیت‌های هیجانی می‌گوید:

بعضی ادعا دارند که برنامه قابلیت‌های هیجانی "بهترین راه احساس و صحیح‌ترین راه عمل" را می‌آموزند. من طرفدار این برنامه‌های مبتنی بر ارزش در مدارس دولتی نیستم. من (کارل دوفالکو) از برنامه‌ای حمایت می‌کنم که مهارت‌های اجتماعی را به عنوان قسمتی از برنامه جامع و مداوم آموزش می‌دهد. درست همان طور که مهارت‌های ریاضی متعددی وجود دارد، مهارت‌های اجتماعی زیادی نیز وجود دارد که شامل موارد ذیل نیز می‌گردد:

کنترل تکانشی، کنترل خشم و عصبانیت، همدلی، تشخیص و به رسمیت شناختن تشابهات و تفاوت‌ها میان مردم، اظهار ادب و صمیمیت و تعارف، اداره خود، برقراری ارتباط، ارزیابی خطرها، خود- گفتاری مثبت، حل مساله و مشکل، تصمیم‌گیری، ایجاد هدف، مقاومت در مقابل فشار گروه هم‌سن.

همچنین "کارل دوفالکو" عقیده دارد که آموزش برنامه قابلیت‌ هیجانی بهتر است از دیدگاه پیشگیری اجراء شود (اکبرزاده، ۱۳۸۳).

توانایی‌های اساسی که در برنامه‌های یادگیری اجتماعی- هیجانی جای داده می‌شود، عبارتند از:

ـ خودآگاهی:

آگاهی از هر آن‌چه در هر لحظه احساس می‌کنیم، همراه با ارزیابی واقع‌بینانه از توانایی‌ها و اعتماد به نفس.

ـ همدلی یا آگاهی‌های اجتماعی:

درک احساسات دیگران و توانایی در نظر گرفتن دیدگاه‌های دیگران با وجود تفاوت‌هایی که با دیدگاه فرد دارند.

ـ مدیریت خود:

اداره هیجانات و احساسات و مسئول بودن و خویشتن‌داری برای دستیابی به هدف‌ها و پافشاری در جبران شکست‌ها و ناکامی‌ها.

ـ مهارت‌های ارتباطی:

اداره‌ی موثر هیجانات در روابط با دیگران، ایجاد و حفظ روابط سالم مبتنی بر همکاری و مساعدت و درخواست کمک از دیگران هنگام نیاز

● ارتباط افسردگی و هوش هیجانی

شاید در این‌جا نکته‌ای که جای تامل و بررسی دارد – سوالاتی که در بخش نخست مقاله مطرح شد- این باشد که چرا یک موضوع و یا یک رویداد، در فردی چنان پریشانی به‌ وجود می‌آورد که او را به افسردگی می‌کشاند، درحالی‌که همان موضوع در نظر فرد دیگر چنان بی‌اهمیت است که حتی لحظه‌ای فکر او را به خود مشغول نمی‌کند.

هریک از نظریات روان‌شناختی کمابیش پاسخی به این سوال داده‌اند؛ شناخت گرایان، که نظریه آنان در این مقاله مبنای عمل قرار گرفته است، اظهار کرده‌اند نحوه ارزیابی موضوع و تفکر راجع به آن سبب بروز حالات منفی یا مثبت در فرد می‌شود و خلق را بازتابی از شیوه تفکر می‌دانستند و ...

اما شاید این سوال بی‌تناسب نباشد که، چرا عده‌ای مثبت می‌اندیشند و گروهی منفی؟ آیا نحوه ارزیابی مسائل بستگی به صفات شخصیتی هر فرد دارد؟ آیا ارزیابی‌ها نتیجه تجربه و یادگیری‌های گذشته است؟ یا نوع ارزیابی به واسطه وجود یا عدم وجود یک توانایی و قابلیت خاص در افراد است؟

هوش هیجانی چنان‌چه بیان شد، توانایی‌ای همچون هوش کلی (IQ) است؛ با این تفاوت که با احتمال بیشتری امکان افزایش آن از طریق آموزش وجود دارد. هوش هیجانی به شناخت و تشخیص بهتر هیجانات، توانایی کنارآمدن موثر با استرسورها و ارتباط کارآمد با دیگران اشاره دارد.

برخی از مولفه‌های هوش هیجانی همپوشی زیادی با تکنیک‌های درمان شناختی-‌ رفتاری (موثرترین شیوه درمان در بسیاری از اختلالات روانی) دارند. از این‌رو می‌توانند بدون ایجاد ناهمخوانی، به عنوان یک مهارت در این نوع درمان‌ها وارد شوند. "بک" پیش‌بینی می‌کند که اسنادهای افراد افسرده شخصی هستند؛ به این معنی که هر چیز خوب را به شانس و هر چیز بد را به خود نسبت می‌دهند. به نظر می‌رسد افراد افسرده علاوه بر احساس ناتوانی، دارای عزت نفس ضعیفی هستند. آنان به نسبت سایر بیماران روانی به احتمال بیشتری پیامدهای منفی را به علل درونی، پایدار و کلی نسبت می‌دهند. بنابراین عزت نفس و اعتماد به نفس آن‌ها کمتر می‌شود (بک، ۱۹۷۹). به همین دلیل آموزش مهارت‌های درون فردی به افراد افسرده ازجمله عزت نفس، می‌تواند از شیوه‌های موثر برای کاهش افسردگی باشد.

"بک" از نظر عوامل استرس‌زا و نوع فشار روانی دو نوع افسردگی را شرح داده است:

۱) افسردگی اجتماع مدار

۲) افسردگی خودبه‌خود

وی علت افسردگی اجتماعی مدار را رویدادهای منفی بین فردی و عدم دریافت حمایت اجتماعی می‌داند. بنابراین این افراد نیاز به آموختن مهارت‌های بین فردی، حیطه دوم هوش هیجانی، نظیر همدلی و احساس مسئولیت که خود عاملی در جهت تامین نظر اطرافیان و در نتیجه جلب حمایت اجتماعی از جانب آنان است، دارند.

"بک" علت افسردگی خودبه‌خودی را شکست و ناکامی و حتی عدم پیشرفت ذکر می‌کند که فرد را به ورطه افسردگی می‌کشاند. بنابراین لازم است که افراد افسرده تحمل فشار وتکنیک‌های حل مساله را، حیطه سوم و چهارم هوش هیجانی، فرا گیرند تا بتوانند به نحو موثری با مشکلات کنار آیند و شکست و ناکامی را به راحتی بپذیرند.

بنابراین با عنایت به نظر "بک" درخصوص افسردگی و علت ابتلا به آن و ارتباطی که می‌توان میان آن با مولفه‌های هوش هیجانی یافت و با توجه به نظریه "لوینسون و همکارانش" که افسردگی را ناشی از فقدان مهارت‌های اجتماعی در افراد می‌داند، این فرض مطرح می‌شود که آیا افزایش هوش هیجانی از طریق آموزش مولفه‌های آن می‌تواند افسردگی و یا احتمال ابتلا به آن را در افراد کاهش دهد.

● بهزیستی از نتایج هوش هیجانی

روانشناسی امروز برخلاف دوره‌های قبل صرفا به دنبال توصیف و تبیین انواع بیماری‌ها و اختلالات روانی و راه‌های درمان و چاره نیست. امروزه علم در هر زمینه ای در پی این است که علاوه بر درمان موثر بیماری‌ها و ناراحتی‌ها ، اعم از روحی و جسمی، شیوه‌ها و برنامه‌هایی جهت بالا بردن احساس بهزیستی و جلوگیری و یا لااقل کاهش ناراحتی‌ها ارائه کند. درتایید این مدعا همین بس که" سلیگمن"، از نظریه‌پردازانی که معروف‌ترین و مشهورترین نظریه او "درماندگی آموخته شده" است، در دو دهه اخیر " روان‌شناسی مثبت" را طرح‌ریزی نمود و به تدوین اثری به نام "شادی‌های معتبر" پرداخته و در آن بر شادی و شاد زیستن تاکید می‌کند و حال نظریه‌های قابل قبولی در روانشناسی مثبت بیان می‌دارد.

یکی از مسائل مطرح در روانشناسی مثبت، هوش هیجانی است. چنان‌چه گفته شد از نتایج مهم قابلیت‌های هیجانی و هوش هیجانی یک احساس ذهنی خوب و حال خوب داشتن و بهبود سازگارانه در مقابل شرایط پراسترس و شاد بودن و شادزیستن می‌باشد. بهزیستی هیجانی در عمل، از تحول توانش هیجانی و اجتماعی جدایی‌ناپذیر است و بنابراین بخش توحید یافته "سواد هیجانی" به شمار می رود. "سواد هیجانی" در برنامه درمانی، به منزله برداشتن گام‌های مثبتی برای پیشبرد بهزیستی هیجانی و اجتماعی افراد تحت درمان است (ویر،۲۰۰۰). "ویر" معتقد است بهزیستی به موازات آن‌که اصطلاحی عمومی است و در دامنه وسیعی از محیط های آموزشی، مراقبت‌های اجتماعی و سلامت اجتماعی به کار می‌رود، اغلب برای عملیاتی شدن نیازمند تعریف روشن‌تری است.

امروزه کم کم آموزش مولفه‌های هوش هیجانی در برنامه‌های مختلف فرهنگی وتربیتی جای خود را باز می‌کند. "سلیگمن" نیز در مطالعات اخیر خود در زمینه "روانشناسی مثبت" بیان داشته استرس از ویژگی‌های قرن کنونی ماست و باید مقاومت انسان‌ها را با آموزش‌های هیجانی و اجتماعی بالا برد.

تدوین:
آرزو دانشکده ـ کارشناس ارشد روانشناسی دانشگاه الزهرا ـ خبرنگار روانشناسی سرویس مسائل راهبردی خبرگزاری دانشجویان ایران









تگ ها آموزش مهارت های اجتماعی هیجانی افسردگی هوش هیجانی بهزیستی آموزش هوش هیجانی

خبرنامه - شبکه های اجتماعی