اخبار دانشگاهی کشور / موفقیت 21 اردیبهشت 1390 - 11 May 2011
Notice: Undefined index: video in /home/unp/domains/unp.ir/public_html/App/Template/home/per_con.html on line 41
سرنوشتتان را در دست بگيريد وگرنه فرد ديگري اين كار را ميكند!
منبع: | دنياي اقتصاد | تاريخ انتشار: | 1390-02-08 |
نويسنده: | مترجم: | سريما نازاريان | |
چکيده: | |||
آنهايي كه شير ميخواهند، ميتوانند مطمئن باشند كه با نشستن و آرزوي شير كردن آن را به دست نخواهند آورد. | |||
سرنوشتتان را در دست بگيريد وگرنه فرد ديگري اين كار را ميكند! چند سال پيش يكي از دوستان از ند، يك مقاطعه كار مستقل خواسته بود كه خانهاش را باز سازي كند. ند كه يك كابينت ساز بسيار ايراد گير و دقيق بود، در مورد كارهاي چوبي ساختمان سنگ تمام گذاشت و كار بسيار بيعيب و نقصي به صاحب خانه تحويل داد. تقريبا يك سال پس از اتمام تعميرات ند در يك مغازه لوازم منزل فروشي دوست ما را دوباره ملاقات كرد. ند به او گفت: «ركود اقتصادي بالاخره مرا هم گرفتار كرد. من مجبور شدم همه كاركنانم را از كار بيرون كنم و دست روي دست بگذارم تا ركود تمام شود.» ولي با كمي دقيقتر نگاه كردن به موضوع متوجه نكتهاي در اين ميان شديم كه با حرفهاي ند سازگار به نظر نميرسيد. هنوز هم بسياري از همسايگان ديگر ميخواستند خانهشان را باز سازي كنند. ولي آنها مجبور بودند به سراغ فرد ديگري بروند، چرا كه ند زماني كه ميرفت و منزل آنها را بازبيني ميكرد، نميتوانست تخمين صحيحي از ميزان كارهايي كه بايد انجام ميشد به آنها بدهد. بسياري از اين افراد مايل بودند با ند كار كنند چرا كه كار بيعيب و نقص او را روي خانه همسايهشان ديده بودند. ولي ند فرد بسيار نامرتبي بود. زماني كه او روي يك خانه كار ميكرد، حد اكثر تلاشش را ميكرد كه روي كار مزبور تمركز لازم را داشته باشد. او آنقدر روي كاري كه ميكرد تمركز ميكرد كه ديگر نميتوانست در مورد كارها و قراردادهاي لازم در مورد خانههاي ديگر تمركز لازم را داشته باشد. علاوه بر اين، زماني كه او يك كار در دست داشت، فشاري براي پيدا كردن كارهاي ديگر احساس نميكرد. ولي به محض اينكه كار مورد نظر تمام ميشد، او در به در به دنبال كارهاي ديگر ميرفت. اين ركود اقتصادي نبود كه ند را از كار بركنار كرد، بلكه ناتواني خودش در مديريت صحيح كارهايش بود. در واقع اين دوست ما كه ند خانهاش را بازسازي كرده بود، نتيجه كار را به بسياري از همسايههايش نشان داده بود و بسياري از آنها واقعا تحت تاثير قرار گرفته بودند. ولي پس از مدتي، زماني كه او نامرتبي ند را در تحويل دادن كارهاي ديگر ديد، ديگر ند را به ديگران توصيه نكرد. من در بسياري از مواقع راجع به اين عبارت معروف رينولد نيبور كه ميگويد: «خداوندا لطفا به من توانايي بده تا بتوانم بپذيرم چيزهايي كه نميتوانم تغيير دهم. به من شهامت بده تا تغيير دهم آنها را كه ميتوانم تغيير دهم. و دانش عطا فرم ا تا تفاوت ميان اين دو را بدانم» فكر كردهام. شرايط بسياري وجود دارند كه ما قادر به كنترل كردن آنها نيستيم (ولي نحوه برخورد كردن ما با چيزهايي كه نميتوانيم آنها را كنترل كنيم، در دست خودمان است.) ولي به نظر ميرسد كه ما به سادگي در مورد تفاوت ميان مسائلي كه قادر به كنترل كردنشان هستيم و آنهايي كه قادر به كنترل كردنشان نيستيم گيج ميشويم. قبل از اينكه «شهامت تغيير دادن چيزهايي كه ميتوانم» تغيير دهيم را به دست آوريم، بايد ياد بگيريم كه چگونه مسائلي كه قابل تغيير هستند را شناسايي كنيم. بسياري از افراد درست همانند ند به ندرت باورها، پيش فرضها، مهارتها، رفتارها و سطوح يادگيري خودشان را بررسي ميكنند تا بفهمند كه شرايط فعليشان را چگونه به وجود آورده اند. به جاي آن كار، آنها بيشتر ترجيح ميدهند خودشان را قرباني شرايط ببينند كه اين موضوع به سندروم من كوچك بيدفاع مشهور است. بيست سال پيش به داستاني برخوردم كه مرا بسيار تحت تاثير قرار داد. هر وقت ميبينم كه دارم شرايط را مقصر عملكرد ضعيف خودم قلمداد ميكنم، دوباره اين داستان را ميخوانم. از آن زمان تا حالا من اين داستان را به بسياري از دوستان و همكارانم معرفي كردهام تا زماني كه حس كردند قرباني شرايط هستند آن را بخوانند. مردي كه ساندويچهات داگ ميفروخت در يك سمت جادهاي مردي بود كه هات داگ ميفروخت. گوشهاي او كميسنگين بود پس به خوبي نميتوانست صداهاي اطرافش را بشنود و بنابراين راديو نداشت. چشمهاي او هم ضعيف بود، پس روزنامه هم نميخواند. وليهات داگهاي خوبي ميفروخت. او در اطراف جاده پلاكاردهايي گذاشته بود كه روي آنها در مورد كيفيت هات داگهايش صحبت كرده بود. او در كنار جاده ميايستاد و فرياد ميزد: «مردمهات داگ بخريد» و مردم ميخريدند. او ميزان سفارش گوشت و نانش را افزايش داد. فر بزرگتري خريد تا بتواند كارهايش را به خوبي انجام دهد و به همه سفارشات برسد. در نهايت پسرش از دانشگاه به كمكش آمد تا او كارش را بهتر مديريت كند. ولي بعد اتفاقي افتاد پسرش به او گفت: «پدر، تو به راديو گوش نميكني؟ روزنامهها را نخواندهاي؟ ركود اقتصادي بزرگي در جريان است. اروپا در وضعيت اقتصادي بدي قرار دارد. موقعيت محلي حتي از آن هم بدتر است.» در اين زمان بود كه پدر با خودش فكر كرد: «خوب، پسر من به دانشگاه رفته است، او راديو گوش ميكند و روزنامه ميخواند. او بهتر از من در جريان است.» پس پدر ميزان سفارش نان را كمتر كرد، تابلوهاي تبليغاتي را از كنار جاده جمع كرد و ديگر به خودش زحمت ايستادن كنار خيابان و تبليغهات داگ را نداد. و به اين ترتيب ميزان فروشهات داگش تقريبا يك شبه به صورت قابل توجهي كاهش يافت. پس از آن به پسرش گفت: «تو درست ميگفتي پسرم. ما واقعا در ميانه يك ركود اقتصادي بزرگ هستيم.» موفقيت جك ولش به عنوان مدير عامل سازمان جنرال الكتريك در احيا كردن مجدد سازمانش بسيار قابل توجه بوده است. يكي از كتابهاي او عنواني دارد كه بسياري آن را به عنوان يك عنوان افسانهاي ميشناسند. كتاب او اين نام را دارد: «سرنوشتتان را به دست بگيريد. در غير اين صورت، فرد ديگري اين كار را خواهد كرد.» طرز فكر ما بيش از استعدادهايمان سرنوشتمان را ميسازد «در ميان نفر اول و نفر صدم، خط باريكي وجود دارد. خطي كه بيشتر آن موانع رواني است.» جيمي كانرز، يكي از بزرگترين تنيسبازان آمريكايي اين را ميگويد. جامعه ما به قدرت و نيرو بها ميدهد. از زمان المپيكهاي ابتدايي ما مسابقاتي براي اندازه گيري سرعت، قدرت و چيزهايي همانند اينها داشتهايم. ما به همين ترتيب به سمت قدرت ذهني يا تواناييهاي فكري هم رفتهايم. آزمونهاي هوش به وجود آمدند تا ميزان اين تواناييها را به دقت بسنجند. ما كمكم قبول كرديم كه باهوش ترين افراد، بهترين استادها، پزشكان، مديران، دانشمندان و... را ميسازند. بسياري افراد باور دارند كه هوش و ميزان موفقيت و خوشحالي با يكديگر ارتباط نزديكي دارند. ولي بسياري از غولهاي هوش، از نظر احساسي بسيار ضعيف هستند. همه ما بسياري از افراد باهوش را ميشناسيم كه قادرند به كمك هوششان كارهاي خارقالعادهاي انجام دهند، ولي زندگيشان توده به هم پيچيدهاي از چيزهاي بي ارزش نيست. بسياري از اين افراد به سادگي قادر به كنار آمدن با افراد كمهوشتر نيستند. به همين ترتيب آنها رفتاري خودخواهانه و خودپسندانه در مقابل ديگران از خود نشان ميدهند كه باعث ميشود ميزان همكاري آنها با ديگران به صورت قابل توجهي كاهش يابد. اين موضوع در نهايت به روابط خانوادگي، كاري و دوستي آنها لطمه ميزند. در اين ميان چيزي كم است. همه ما ميدانيم كه براي موفقيت در زندگي به چيزي بيشتر از يك هوش فوقالعاده نياز است. ما در كنار يك ذهن قدرتمند به يك قلب قوي هم نياز داريم. هوش تنها بخشي از معادله است، ما در عين حال نياز داريم با برخي مسائل انساني هم دست و پنجه نرم كنيم. ما بايد با عوامل احساسي هم درگير شويم. در اين ميان علاوه بر هوش فاكتور ديگري هم اهميت پيدا ميكند. هوش احساسي. عاملي كه به اين صورت تعريف ميشود: «تواناييهايي مانند قدرت انگيزاندن خود براي تلاش كردن در مقابل دشواريها، كنترل عوامل ناگهاني و به تاخير انداختن مدت زمان خشنودي، كنترل حالات احساسي و اجازه ندادن به استرس براي تحت تاثير قرار دادن توانايي فكر كردن.» اين خطوط تعريف بسيار مناسبي از تواناييهاي فردي هستند و در عين حال نمايانگر خوبي براي بسياري از اصول مديريت هستند. اين تعريف را در يكي از كارگاههاي تقويت مهارتهاي رهبري نشان داديم. در اين كارگاه يكي از شركتكنندگان روان شناس ورزشي بود كه ورزشكاران را قبل از مسابقات از نظر رواني آماده ميكرد. او به اين حرف كه هوش احساسي خيلي مهم است، با اين جمله كه اين موضوع در ميان ورزشكاران هم خيلي اهميت دارد پاسخ ميداد. تحقيقات گلمن در نهايت به اين موضوع ختم شدهاند كه «در بهترين حالت، هوش تنها مسوول بيست درصد موفقيتهاي افراد در زندگي است و به اين ترتيب، بقيه هشتاد درصد در اختيار عوامل ديگر است. «كتابها و تحقيقات جديدتر عقيده دارند كه هوش تنها مسوول چهار درصد موفقيتها در دنياي واقعي است و به اين ترتيب بيش از نود درصد اين موفقيتها به انواع ديگري از هوش ربط دارد. اين هوش احساسي و چيزهايي فراتر از هوش رياضي يا قدرت ذهني محض است كه عامل بسياري از تصميمهاي موفقيتآميز، بسياري از سازمانهاي پويا و سود آور و بسياري از زندگيهاي موفق و پر از رضايت است. به اين ترتيب شايد زمان آن رسيده است كه دست از نسبت دادن شكستهايمان به هوش پايينمان برداريم و سعي كنيم با هوش احساسيمان شروع به تحليل مسائل كنيم. شايد روزي برسد كه موفق به ديدن اين واقعيت شويم كه بسياري از موفقترينها، نه باهوشترينها، كه با اعتماد به نفسترينها و تواناترين آدمها در كنترل احساساتشان هستند. منبع: www.jimclemmer.com |
Notice: Undefined index: video in /home/unp/domains/unp.ir/public_html/App/Template/home/per_con.html on line 44