پستمدرنیسم اصطلاحی است، برای توصیف بعضی از گرایشها و نظریهها در زمینه فلسفه، علم، معرفت، سیاست، ادبیات، هنر؛ خصوصاً هنر معماری و .... وجه مشترك همهی آنها در بازتاب و واكنش نسبت به بحرانهای مدرنیته و به نقد كشیدن مدرنیسم، آرمانها و نظریههای كلان آن است.[1] برخی از محققین، اوّلین استفاده از عبارت پستمدرنسیم را به قبل از سال 1926 برمیگردانند و معتقدند، میتوان آنرا تا دههی 1870 دنبال كرد؛ یعنی زمانی كه این واژه توسط "جان واتكینز چاپمن"، هنرمند بریتانیایی بهكار رفت و در سال 1917 هم در "رودلف پانویتز" آنرا بهكار برد.[2] اما برخی دیگر نخستین كاربرد این اصطلاح را مربوط به "آرنولد توین بی" در دههی 30 قرن بیستم میدانند و برآنند، وی در كتاب "مطالعهای بر تاریخ" به تعریف عجیبی از این اصطلاح دست زده و آنرا دوران بهقدرت رسیدن فرهنگهای غیر باختری معنا كرده است. بر این نظریه، "توین بی"، این اصطلاح را در سال 1939 بهكار گرفت؛ هرچند كه اندیشهی فضایی، بعد از فضای مدرنیسم، قبل از آن؛ یعنی در 1934 به ذهن او خطور كرده بود. به هرحال بحث درباره گرایشات پستمدرنیستی، به شكل نوین آن از اواخر دههی 60، عمدتاً از فرانسه سربرآورد و از آنجا به سرزمینهای دیگر گسترانده شد. از اواخر قرن نوزدهم، در حركت عظیم مدرنسازی و فتح یكبهیك سنگرهای طبیعت از سوی انسان، تردیدهایی پدیدار شد. نیچه اولین متفكر بزرگی است كه در مقابل همه ارزشها و آرمانهای مدرن ایستاد و از چند و چون آنها سؤال كرد و كوشید آنرا مورد نقد و بررسی قرار دهد. با ظهور جنگ جهانی اول و دوم، امید به پیشرفت مطلق در پناه اندیشه مدرنیته مورد شك و تجدید نظر قرار گرفت و بحث درباره اندیشههای پسامدرنیستی در 1960 شكل یافت. در دههی 1980، دوران تاخت و تاز، رشد و در عین حال دگرگونی پستمدرنیسم آغاز شد؛ تا جاییكه در اواخر این دهه، زنجیرهای از حركات خلّاق و جدید بهوقوع پیوست، كه بهعناوین مختلف، پستمدرن خوانده میشدند؛ مانند پستمدرنیسم ساختگرا، پستمدرنیسم محیط زیستی، پستمدرنیسم اصولی و پستمدرنیسم بازسازیگرا. از جمله نظریهپردازان و متفكران پستمدرنیسم كه عمدتاً فرانسوی هستند، میتوان از این چهرههایی مثل ژان فرانسوا لیوتار، میشل فوكو، ژان بودریار، ژاك دریدا، ژیل دلوز، چالز جنكز، ژاك لاكان و اهب حسن نام برد. البته "نیچه"، "هایدیگر" فروید و هوسرل نیز بهعنوان نیاكان پستمدرنیسم بهشمار میروند؛ كه نظرها و دیدگاههای آنها تأثیر بسیاری در ظهور پستمدرنسیم داشته است.[3] ماهیّت اندیشه پستمدرنیستی پستمدرنیسم كه با اصطلاحات دیگری مانند فراتجددگرایی، فرانوگرایی، پسامدرنیسم و ...، نیز از آن یاد شده است، از نظر تعریف با اختلافات فراوانی در میان نظریهپردازان روبرو بوده و چهبسا نتوان یك تعریف جامع و منسجمی از این واژگان ارائه كرد. از همین روست كه اساساً برخی پستمدرنیسم را نه یك مكتب و مشرب میدانند و نه یك دست منسجم هنری و روشنفكری؛ كه چشمانداز معیّن، نظریهپرداز و سخنگوی واحد داشته باشد. این ویژگی بدان سبب است؛ كه اندیشههای پستمدرنیستی، از منابع گوناگون؛ از فلسفه گرفته تا تاریخ و از زبانشناسی، مطالعات اجتماعی و روانشناختی گرفته تا جغرافیا، دستچین شده است. در هرمورد و زمینهی پستمدرنیسم و نحل و آراء نظریهپردازان آن، نوشتههای متعددی وجود دارد؛ اما هر یك این پدیدهی تازه را به دلخواه خود تفسیر كردهاند. از همین رو، باید گفت، که پستمدرنیسم به گیاهی شباهت دارد؛ كه بارها با پیوند زدن و قلمه زدن تكثیر شده و گونههای متفاوتی پیدا كرده است. از همین رهگذر است كه میبینیم گهگاهی معنای آن در یك حوزه و زمینه، با معانی آن در عرصههای دیگر همخوانی ندارد.[4] اما با وجود ماهیت شناور و آنارشیگونه این تفكر، باید گفت، این واژه به مفهوم عام كلمه در دهههای اخیر بهطور فزاینده، به پایان دوران شكوفایی مدرنیسم و افول آن پس از اوج ظهورش در قرن بیستم اشاره دارد. به این ترتیب در یك نگاه كلی پستمدرنیسم، بهمثابهی یك پیكرهی پیچیده، مبهم، متنوع و چندچهره و یك جریان پرنفوذ و قدرتمند فرهنگی، سیاسی و روشنفكری است؛ که ویژگی اساسی آن، چالش با علم و عقل مدرنیته و دكترینهای جهان مدرن و روایتهای كلان آن و نقد و اعتراض به بسامدها و دستاوردهای بحرانخیز آنست. در واقع عصر پستمدرن را میتوان عصر هویداشدن بحرانهای عمیق فلسفی و معنوی برخاسته از پروژهی روشنگری و عصر شكست و گسست در قطعیتهای مدرنیتهی سازمانیافته، دانست.[5] پستمدرنیسم كه میتوان آنرا یك جنبش در فرهنگ كاپیتالیستی پیشرفته دانست، ناظر بر واكنشهای صریح بر ضد استیلای خفقانآور مدرنیسم و خردگرایی هدفمند و پیشرفت خطّی و اندیشه كهنه و منسوخ سرآمدباوری و نخبهگرایی فرهنگی است. عنصر كلیدی این مقوله، برآمده از جنبش انتقادی غرب در هنر و معماری، در همین جنبهی صریحاً انتقادی آن بوده؛ كه در انتقاد از مؤلفههایی همچون علمگرایی، تجربهگرایی، عقلگرایی، انسانمحوری، پوزیتیویسم و ... نمود مییابد.[6] ماهیّت پستمدرنیسم چنان است كه دائم چهره عوض كرده و دگرگونی آن چنان بهشتاب صورت میگیرد كه بهجرأت میتوان گفت، پستمدرنیسم امروز با آنچه در آغاز به این نام خوانده میشد و حتی با پستمدرنیسم دههی اخیر تفاوت بسیار دارد. پستمدرنیسم كه در آغاز، جنبشی برضد اندیشههای سلطهجویانه غرب بود، بهتدریج در ماهیّت و ذات خود دچار دگرگونی شد. از این رهگذر است كه پستمدرنیست، دیگر فقط به واژگون كردن اندیشههای روشنگری و خردورزی و صدا بخشیدن به سكوتها نیندیشیده و خود را به هنر و معماری هم محدود نمیكند و عرصههای مختلفی مانند: روانشناسی، فلسفه اخلاق، انسانشناسی، علوم اجتماعی، سیاست و ... را مورد نقد قرار میدهد. اصول پستمدرنیسم پستمدرنسیم كنونی شخصیت چندگانه و چندریختی پیدا كرده؛ كه هرجنبه آن مطالعه خاصی را میطلبد. از اینرو در پرداختن به اصول و ویژگیهای آن، توقع یافتن یك تعریف كلی و جامع غیرممكن است؛ اما با این حال؛ در مورد اصولی چند، اتفاق نظر میان پستمدرنیستها بیشتر است كه ذیلاً میآید:[7] 1. نسبیگرایی؛ نسبی بودن حقیقت و عدم قطعیّت در زمینه شناخت، از جمله اصول پستمدرنیسم بهشمار میرود. پستمدرنیستها، برخلاف نظریّات مدرنیستی كه با جزمیت تامّ، نسخهها و روایتهای كلی مدرنیته را نسخههایی جهانشمول و فراگیر میخوانند، از سنّت، زبان و تاریخ، بهمنزلهی پیشزمینه فهم انسانی سخن میگویند. درنتیجه در برابر تأكید مدرنیته بر نسخه واحد و یگانه خود، بر كثرت و چندگانگی تأكید میورزند. پستمدرنیسم كه ادعای برگشتن از مدرنیته را بههمراه دارد، مفاهیمی چون خرد، حقیقت، سنّت، اخلاقیّات و تاریخ را كه چارچوب مدرنیته محسوب شده و در واقع تعیینكننده مسیر زندگی و معنابخش آن بودند، را نادیده گرفته و برآنست، این مفاهیم، چون مطابق با موشكافیهای امروز نیستند، معانی خود را از دست دادهاند و تمامی نظریات استوار برمفاهیم مطلق حقیقت، علوم و خرد، در واقع چیزی بیش از یك مشت ساختارهای تصنّعی نبوده و همه، ماهیّتی توتالیتر دارند. پستمدرنیستها حقیقت را انكار كرده و ضمن نسبی شمردن امور، در تمام علوم و منابع آن، با نوعی شكآوری متساوی مینگرد و میان علوم و جادوگری، تفاوتی نمیبیند. این جنبش، برآنست كه دانش از طریق تحقیق و جستجو كسب نشده؛ بلكه از طریق تصوّرات آموخته میشوند و از همین رهگذر افسانه را برتر از فلسفه و روایت را بهتر از نظریه میدانند و معتقدند هردو تأثیر بیشتری بر رفتار انسان دارند. اساساً؛ بنمایه اصلی پستمدرنیسم در همین اعتقاد به عدم قطعیّت، فقدان مركز، پراكندگی و نگاه نسبیگرا و تكثرسالار، نهفته است. پافشاری پستمدرنها بر این است كه هیچ راه حلی نهایی و قطعی در پیش پای انسان نمیتوان نهاد.[8] 2. انكار واقعیت؛ پستمدرنیسمها به انكار وجود هرگونه واقعیّت نهایی میپردازند و برآنند انسان در پس چیزها، همان را میبیند، كه میخواهد ببیند. این امر هم، بستگی به شرایط زمان و مكان و اینكه تا چه اندازه اجازه دیدن چهچیز به او داده شده است و تمام اینها هم موكول به آنست كه دریافتهای فرهنگی–تاریخی بر چه امری تمركز داشته باشد.[9] 3. شكگرایی؛ براساس این اصل پستمدرنیسم، باید به همه چیز شك كرد و هیچ چیز را نباید بهطور قالبی و درست پذیرفت. پستمدرنیسم بهواسطه همین اصل خود، از اصول ثابتی برخوردار نبوده و از همین رو برخی آنرا ضد دین معرفی میكنند.[10] 4. هیچانگاری(نیهیلیسم)؛ تلاش جامعه سنّتی عمدتاً برمبنای نظریه مشیّت الهی قرار گرفته؛ بنابراین، كل جهان هستی با نظارت و هدایت خداوند در حال حركت و پیشرفت بهسوی هدف خاصی بود؛ اما در مكتب مدرنیسم بهجای مشیّت الهی، تفكر پیشرفت مادی قرار گرفت و برنامههای عقلانی و علمی را بهجای مشیّت خداوند قرار دادند. حال در پستمدرنیسمّ در واقع بهجای اعتقاد به نیروی الهی، هیچانگاری و پوچاندیشی نهاده شد. پستمدرن، بیهدفی، نداشتن غایت، ابتذال، بیمركزی و پوچاندیشی را تفریح خود گرفته و بیقید و بندی و لاابالیگری را مفرّی از دنیای وحشتناك مدرن و فشار قوانین خشك رسمی میداند.[11] 5. تكثرگرایی؛ پستمدرنیسم بر چندگانگی فرهنگها، قومیّت، نژاد، جنسیّت و حتی خرد، تأكید میورزد و پستمدرنها پذیرش سنّتها و فرهنگهای متعدد بومی و محلّی را بهجای فرهنگ واحد و مفاهیم كلّی و انتزاعی توصیه میكنند. پستمدرنیسم، برخلاف مدرنیسم كه فرهنگ و عقلانیّت غرب مدرن را بهعنوان تنها راهكار سعادت تلقّی میكند، برای همه جریانات منطقهای و محلی، حیات قائل بوده و معتقد است، هر فرهنگ و گفتمانی، خود حاوی حقیقت نسبی برای خود است و سعادت در درون آن تعریف میشود؛ پس نمیتوان براساس معیارهای یك فرهنگ، فرهنگها و سنّتهای دیگر را نفی، اثبات و جرح و تعدیل كرد.[12] رابطه مدرنیسم و پستمدرنیسم در مورد نسبت پستمدرنیسم با مدرنیسم بهطور كلی دو دیدگاه عمده وجود دارد: 1. پستمدرنیسم مخالفخوان(اپوزیسیونی)؛ این تلقّی كه پستمدرنیسم را ویرانگر و نافی مدرنیسم میداند، پستمدرن را فلسفهای نو و متفاوت از مدرنیسم ارزیابی كرده و آنرا مقاومت و چالشی فراروی مدرنیسم میداند. نماینده این تلقّی؛ كه آنرا، پستمدرنیسم مقاومت و پستمدرنیسم طردكننده نیز میگویند، را میتوان "ژان فرانسوا لیوتار" دانست. لیوتار پستمدرن را از نظر زمانی بهدنبال مدرن ندانسته و قائل است، مدرنیته همواره حامل پستمدرن خود هم میباشد. وی پستمدرن را پایان مدرنیته محسوب نكرده و معتقد است، هر چیز مدرنی پستمدرن است و در دوران مدرن، هرچه بهوجود آید، نسبت به قبل از آن، پستمدرن است. بنابراین باید گفت وی پستمدرن را از اول همراه مدرنیته میبیند؛ اما همراهی كه به مبارزه با مدرنیته برخاسته و در تضاد با مدرنیته محسوب میشود. 2. پستمدرنیسم اثباتی؛ این رویكرد، پستمدرنیسم را مبتنی و نشأت گرفته از مدرنیسم و برآمده از دامان آن میداند. در این دیدگاه، پستمدرن تنها یك واكنش در برابر كاستیها و مشكلات مدرنیته است؛ نه یك جنبش براندازاننده در مقابل مدرنیته. در واقع باید گفت، این تلقّی پستمدرنیسم را شكل تكاملیافته مدرنیسم محسوب میكند. این تفكر كه "جیمسن" را میتوان نماینده آن دانست، بهنامهای پستمدرنیسم واكنش و پستمدرنیسم تثبیتشده نیز شهرت دارد.[13] رسانه و فرهنگ از منظر پستمدرنیسم از دیدگاه پستمدرنها، رسانهها و فرهنگ صورتبخش و شكلدهندهی همه اشكال، روابط و كاركردهای اجتماعی هستند و برداشت ما از خود، جهان، جامعه و واقعیت، بهطور كلی محصول چارچوبهای رسانهای–فرهنگی میباشد. پستمدرن، برخلاف مدرنیسم، كه معتقد است، گفتمانها، فرهنگ، زبان و رسانهها، بازتاب و آیینهی واقعیّات بیرونی هستند، زبان و گفتمان و فرهنگی كه در عصر جدید در رسانهها بازتاب مییابند را تعریفكننده و سازندهی واقعیات و شیوهی زندگی میداند. به اعتقاد پستمدرنها، هیچ واقعیّت ذاتی، ساختاری، ماقبل گفتمان و غیرگفتمانی موجود نبوده و جهان بیشكل زندگی با گفتمانها شكل مییابد و ساخته میشود. آنها تنها واقعیت موجود را همان گفتمان میدانند كه هستی نامحصور را محصور و امكاناتی را حفظ و امكانات دیگری را حذف میكند. "ژان بودریار" متفكر فرانسوری و مهمترین نظریهپرداز فرهنگی پستمدرن، در مهمترین اثر خود "وانماییها"، فرهنگ پستمدرن را فرهنگ وانمایی یا شبیهسازی میداند. بهنظر وی دیگر نمیتوان میان اصل و رونوشت آثار هنری و فرهنگی تمییز داد و این همان فرایند شبیهسازی و وانمایی است. بودریا معتقد است، امروزه دیگر نسخه اصلی فیلم و نوار موسیقی معنا ندارد. نتیجه این بحث آنست كه در عصر پستمدرن، میان واقعیت و وانمایی واقعیت، تفاوتی باقی نمیماند و جهان واقع، همان جهان شبیهسازیها و وانمایی است و انسانها در این عصر، باتصاویر یكدیگر سروكار دارند و نه با خودشان. بهنظر بودریار، جهان پستمدرن، جهانی مافوق واقع است؛ كه در آن مردم با تعبیرها و تصاویر سر و كار دارند و نقش رسانهها در این میان، البته كانونی و تغییركننده است. در حقیقت در این جهان، تصویر، مهمتر و تعیین كنندهتر از واقعیت است. انسانها در این جهان، در عرصه مافوق واقعیت بهسر برده و تصویر، جانشین واقعیت میشود؛ تصویری كه رسانههای گروهی از شخصیتهای مختلف و ...، به ما عرضه میكنند و از خود آن واقعیتها، واقعیتر و معمولیتر است. در عصر پستمدرن، دیگر نمیتوان از اصل و معنا و ساختار نهفته سخن گفت و هیچ واقعیّتی در پس ظاهر نیست.[14] [1]. بیات، عبدالرسول و دیگران؛ فرهنگ واژهها، قم، مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینی، 1386، چاپ سوم، ص101 و 102. [2]. آپیگاتری، ریچارد و دیگران، پستمدرنیسم قدم اول، فاطمه جدایی، تهران، شیرازه، 1380، چاپ اول، ص 5. [3]. رهنمایی، احمد؛ غربشناسی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1379، چاپ اول، ص154 و قرهباغی، علیاصغر؛ تبارشناسی پستمدرنیسم، تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1380، چاپ اول، ص15 و بیات، عبدالرسول و دیگران؛ ص106 و 102 و فرمهینی فراهانی، محسن؛ پستمدرنیسم و تعلیم و تربیت، تهران، آییژ، 1383، چاپ اول، ص11 و 16 و شیخی، غفور؛ مقاله تعاریف و زمینههای ظهور مدرنیسم و پستمدرنیسم، www.serches.blogfa.com . [4]. قرهباغی، علیاصغر؛ ص91 و بیات، عبدالرسول و دیگران؛ ص101. [5]. رهنمایی، احمد؛ ص 154 و بیات، عبدالرسول و دیگران؛ ص103. [6]. قرهباغی، علیاصغر؛ ص19 و 28 و بیات، عبدالرسول و دیگران؛ ص103. [7]. قرهباغی، علیاصغر؛ ص16، فرمهینی فراهانی، محسن؛ ص17 و بیات، عبدالرسول؛ ص127. [8]. قرهباغی، علیاصغر؛ ص21و 22 و بیات، عبدالرسول و دیگران؛ ص103 و 104 و فرمهینی، محسن؛ ص18. [9]. قرهباغی، علیاصغر، ص22. [10]. همان، ص23. [11]. بیات، عبدالرسول و دیگران؛ ص120. [12]. همان، ص125 و 126 و فرمهینی فراهانی، محسن؛ ص18. [13]. رهنمایی، احمد، ص154و 155 و بیات، عبدالرسول؛ ص105 و قرهباغی، علیاصغر، ص28 و 29 و داوری اردكانی، رضا؛ درباره غرب، تهران، هرمس، 1386، چاپ اول، ص 294. [14]. بشیریه، حسین؛ عصر سی ان ان و هالیوود، تهران، نی، 1385، چاپ اول، مقدمه، ص11 و 12 و 13. منبع : پژوهه